سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

وجدانی که بعد از 6 ساعت به صدا در آمد ؛

ضارب با نداي قلب خود وادار به تسلیم شد

کودکان دویدند فریاد می زنند... فریاد می زنند برای کمک رسانی از ترسی که در درون وجودشان از شخص نا معلوم به وجود آمده بود.


 متهم در گفتگو با خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران ، در خصوص چگونگی نحوه ي این رویداد، این چنین اظهار داشت: از کودکی دچار مشکلات روانی بودم و همیشه روح خود را مورد تهاجم افراد دیگر اعم از بستگان و دوستان می دیدم چندبار همه برای رفع این مشکل به پزشک رجوع کردم که شب ها خواب های ناآرام می بینم و اتفاقات آینده هر روز در جلوی چشمانم سپری می شود.




سکوت خیابان با شیون دختر بچه هایی که تازه از مدرسه تعطیل شده بودند شکست و با فریاد و آه و ناله ی مردم که در اثر ضربات چاقو آن شخص غریبه که بر بدنشان نقش بسته بود تلفیق شد ...



متهم درادامه این گونه تعریف کرد: برای مشکل روانی به یکی از آشنایان رجوع کردم و این مساله را با او در میان گذاشتم آن هم درصدد یاری من شروع به انجام یک سری فعالیت ها کرد ولی از شانس بد من بعد از مدتی فوت کرد...
نا ارامی همه جا را فرا گرفت ، زنان، بچه ها، مردان و نوجوانان غرق در خون بر روی خیابانها غلت می زدند و آشنایان و همسایگان به دنبال راهی برای بهبود آنها و التیام دردهایشان بودند...




متهم با اشاره به خوبی پدر و مادرش و محبت آنان افزود: هرگز پدرومادرم مرا رها نکردند و به قدری با من خوش رفتار بودند که همیشه برای آنان آرزوی سلامتی می کنم ولی حیف به دلیل مسائل شغلی نتوانستم برای همیشه پیش آنان بمانم و به ناچار مجبور به تنها زندگی کردن شدم و همین امر سبب شد که این تفکرات نا معلوم بیشتر به سراغم بیاید تا حدی که به باور رسیده بودم که مردم حق من را از من گرفته اند و همیشه می خواهند مرا مورد آزار و اذیت خود قرار دهند در همین راستا چندین بار در چند منطقه دیگر می خواستم این کار را انجام دهم ولی هر بار جلوی نفس خود را می گرفتم تا در آخر که دیگر همه از آن اطلاع دارند نتوانستم بر نفس خود غلبه کنم و این اتفاق رخ داد و بعد از آن به حرم حضرت معصومه رفتم توبه کردم و خود را به پلیس معرفی کردم .ولی حیف ...
که این مجرم تبهکار فرار کرد وتنها اثراتش را روی بدن مردان و زنان ، بچگان و پیرمردان باقی گذاشته بود.



همه محل پر از دلهره و ترس بودند تا امروز که آن را ماموران نیروی انتظامی در همین منطقه رونمایی کردند... خدا را شکر که باز هم آرامش به این محل بازگشت ، این گفته های یک شاهد مطلع عینی این رویداد بود.../ف
برچسب ها: وجدان ، ضارب ، تسلیم
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
محمد رضا قاسمی
۲۱:۱۰ ۲۵ مهر ۱۳۹۱
حیف مرگ که سرنوشت این جور ادماست ابنا رو باید پوستشونو بکنی بندازی دریاچه نمک