سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

شعر خردلی ...

حاجی داد زد که شیمایی بود» پیرمرد از دوباره ساکت شد چشم خیسش به دخترش افتاد گفت «باقی ماجرا تلخ است …

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، وبلاگ جانبازان شیمیایی در آخرین یادداشت خود شعری را در مورد بمب های شیمیایی به شرح یر آورده است:


حاجی داد زد که شیمایی بود» پیرمرد از دوباره ساکت شد
چشم خیسش به دخترش افتاد گفت «باقی ماجرا تلخ است …

گفت:« گفتند که قصر شیرین است مانده بودیم پس چرا تلخ است
یکی می گفت که بوی بادام است آن یکی گفت نه ، هوا تلخ است
حاجی داد زد که شیمایی بود» پیرمرد از دوباره ساکت شد
چشم خیسش به دخترش افتاد گفت «باقی ماجرا تلخ است …
بگذریم … زندگی که شیرین است حرف های جدید می گوییم …
چایی تازه دم که می نوشید … (خنده ای کرد) چای ما تلخ است»
گفتم «از خاطرات جنگ بگو» بغض خود را دوباره مخفی کرد
گفت « با خاطرات می جنگم که مرور گذشته ها تلخ است
از همان لحظه سخت جنگیدم همه ی روزهای سی ساله
جنگ با دشمنان چه شیرین بود ولی خب زخم آشنا تلخ است»
ظرف نقل را گرفت در دستش: «نقل ما را ببین چه شیرین است
چای و نقل و نبات باید خورد قصه قسمت و قضا تلخ است»
گفت: « صدای اذان می آید، لطفی کن با زبان شیرینت
من دعا می کنم تو آمین گو بی خودی هم نگو دعا تلخ است …»
گفت «این سینی دوا تلخ است کام من تلخه و غذا تلخ است
اینکه افتاده ام ز پا تلخ است پس بخوان این دعا … که شیرین است …»
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.