به گزارش مجله
شبانه باشگاه خبرنگاران، وبلاگ توحید در آخرین نوشته اش یادی از مادران کرده است و نصایحی از امام سجاد(ع) در مورد مادر را یادداشت کرده است:
امام زین العابدین و فخرالساجدین، كه مادر بزرگوارش را از نزدیك ندیده اما پرتو وجود او را در تمام ابعاد زندگى خاندان جلیلش به عیان دریافته و احساس كرده بود و مىدانست كه خود نیز از فروغ تربیت و شخصیت و قداست مادر عزیز بهرهها برده و نورها گرفته است، علاقهى شدید و پرشورى در مورد شناخت هرچه بهتر و دقیقتر و وسیعتر مادرش زهرا (ع) داشت. همواره در جستجوى آن بود كه دقایق و جزئیات بیشترى از زندگى مادر محبوبش را بداند تا آن را به عنوان بهترین نمونه و الگو براى بانوان و دوشیزگان مسلمان معرفى كند و روش زندگى و تربیت آن بانوى بىمانند را سرلوحهى مكتب تربیتى زن در جامعهى اسلامى قرار دهد، و همگان را به آموزش و انجام آن روشهاى والا تشویق و ترغیب نماید.
از این رو همواره در پى كشف این دقایق، به سراغ كتاب مىرفت كه مادرش زهراى اطهر را از نزدیك دیده، و با اخبار و گزارشهاى زندگى پرثمرش انس گرفته و بر جزئیات آن واقف بودند.
امام سجاد (ع) روزى پاى صحبت اسماء دختر عمیس، كه مدتى خدمتگزار خاندان رسالت بود و سعادت دیدار و همنشینى زهراى اطهر نصیبش شده بود، نشست. در آن روز، آن بانوى مؤمنه با شور و اشتیاقى وافر، داستانى را این چنین توصیف كرد:
«روزى خدمت مادربزرگ شما زهرا (ع) نشسته بودم كه رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله از در، درآمد و وارد منزل شد. زهرا (ع) مادر گرامى شما، گردنبندى از طلا بر سینه داشت كه على (ع) آن را به تازگى از راه درآمد شخصى خویش براى همسرش خریدارى كرده و به آن سرور بانوان عالم هدیه كرده بود.
پیامبر اسلام، با توجه به شرایط زندگى آن روز، كه قدرت مسلمین رو به افزایش و زندگىشان رو به وسعت و راحت بود و دوران سختىها و مرارتها به پایان مىرسید، از مشاهدهى آن گردنبند بر سینهى دختر گرامى خویش خوشحال شدند. ولى با این حال، باز هم دختر خود را مورد خطاب قرار داده و فرمودند:
دخترم، مبادا گفتارها و شعارهاى مردم كه با لحنى تجلیلآمیز مىگویند «فاطمه دختر رسولاللَّه است»، تو را مغرور سازد و تحت تأثیر این غرور واقع شوى و پوشش ستمگران و طاغوتها و جباران را بر تن كنى!...
رسول خدا (ص) همین یك جمله را فرمودند و لحظاتى بعد، خانه را ترك گفتند و بیرون رفتند. به محض خروج ایشان فاطمهى زهرا (ع) فوراً گردنبند را پاره كرد و آن را از گردن فروكشید و از خود دور ساخت و دیگر هرگز آنرا به كار نبرد. بلكه خیلى زود آن گردنبند را فروخت و با پول آن غلامى را از صاحبش خرید و در راه خدا آزادش كرد. این خبر به گوش رسول خدا رسید و باعث خرسندى فراوان حضرتش گردید. چنانكه دخترش را بسیار دعا كرد و از این عمل خیر، ابراز رضایت فراوان فرمود و حتى با الفاظى همچون: چنین دخترى را قربان بروم «فداها ابوها»، از دختر عزیز خویش ذكر خیر فرمود.»