سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

خانم "ابتکار" شما خوب مي‌دانيد چگونه مي‌توان با احساسات مادران بازي کرد

زنگ تفریح اول بود که یکی از اصلاحاتی‌ها کنار من نشست و گفت از عيسي خبر داری؟ گفتم نه. پرسید می‌دانی مادرش چه کاره شده؟ باز هم پاسخم منفی بود. گفت مادرش "رئیس سازمان محیط‌ زیست" شده... از آن روز به بعد هم نه از عيسي خبر داشتم و نه از مادرش و نه حتی از پدرش.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران؛ روز‌های اول مهر تداعی خاطرات کودکی است. در دوران دبستان دوستان زیادی داشتم که هنوز با برخی از آنها در ارتباط هستم. از برخی از آنها هم بی‌خبرم. نام یکی از آنها عيسي بود. عيسي یک سال از من بزرگ‌تر بود.

خیلی با هم صمیمی نبودیم. تنها بنا بر دلیلی یکی‌ ـ دو بار به خانه‌شان رفته بودم. یادم نیست که منزلشان دقیقا کجا بود. تنها تصویر یک سربالایی در شمیران در خاطرم مانده است. کف خانه عيسي پارکت بود. تا آن زمان من کف پارکت ندیده بودم و برایم تازگی داشت. عيسي یک آدم‌آهنی داشت که با آن بازی می‌کردیم. من عاشق این اسباب‌بازی بودم.

یکی از آن روزها که به خانه عيسي رفته بودم ماه رمضان بود. همه روزه بودند غیر‌از ما دوتا. مادر عيسي لوبیاپلو پخته بود. شاید هم از دیشب مانده بود ولی به من خیلی مزه داد. مادر عيسي خیلی زرنگ بود. این آدم‌آهنی را به دست ما می‌داد و ما را به وسیله آن مدت زیادی سرگرم می‌کرد چنان که آرامش بر خانه حکمفرما می‌شد. عيسي مدت زیادی در مدرسه ما نماند و دیگر از او خبر نداشتم تا... سال 76.

مهرماه 76 بود؛ همان سالی که دولت آقای خاتمی بر سر کار آمده بود. پدر خیلی از همکلاسی‌های من در این کابینه پست و مقامی به دست آورده بودند. چنان که پسرانشان از همان روز اول مهر خدا را هم بنده نبودند. من و چند تن از بچه‌های دیگر را که به‌ اصطلاح آنها راستی بودیم، چپ‌چپ نگاه می‌کردند و ما علنا حکم لشکر شکست‌خورده را پیدا کرده بودیم.

زنگ تفریح اول بود که یکی از اصلاحاتی‌ها کنار من نشست و گفت از عيسي خبر داری؟ گفتم نه. پرسید می‌دانی مادرش چه کاره شده؟ باز هم پاسخم منفی بود. گفت مادرش رئیس سازمان محیط‌زیست شده... . از آن روز به بعد هم نه از عيسي خبر داشتم و نه از مادرش و نه حتی از پدرش. فقط اخبار مربوط به مادرش را در رسانه‌ها دنبال می‌کردم تا آخرین پنجشنبه تابستان امسال.

حوالی خیابان کلاهدوز بویژه در منطقه سه‌راه نشاط پر شده بود از بنر‌های تبلیغاتی نشستی ادبی در خانه شاعران ایران. عنوان بنر: عصر شعر صلح و طبیعت. علاقه‌مندان به شعر یا از این طریق یا از طریق سایت خانه شاعران یا توسط اعلامیه آن در صفحه فیس‌بوک از برگزاری این نشست مطلع شده بودند و تعدادی در حدود 60 نفر در آن حضور یافتند.

فضا:

شاعرانه و باصفا و مملو از حضور پرشور انسان‌های اهل دل و با احساسی که به شعر عشق می‌ورزند و جاذبه‌‌های اصلی این بزم، میهمانان ویژه آن یعنی شاعران بنامی بودند که هر شعردوستی آرزومند دیدار آنهاست. همچون محمدعلی بهمنی، فاطمه راکعی، آقای عبدالملکیان و آقای مشفق کاشانی و دیگر بزرگانی که مجال ذکر نامشان نیست.

در بین شعرخوانی اساتید، اهالی دیگر هنر همچون نوازندگان هنرمندی، هنرنمایی کردند.

در کنار سن برنامه بنری قرار داده شده بود که نماد تشكل صلح و محیط‌زیست در آن نشانگر میزبانی آن در این بزم شاعرانه بود و سخنرانی خانم معصومه ابتکار بر این واقعیت صحه گذاشت.

همه‌چیز زیبا، شاعرانه و هنرمندانه بود غیر ‌از نیت برگزارکنندگان این مجلس. در بین مراسم اعلام شد با وجود دعوت از اصغر فرهادی(!) به دلیل سخنرانی صلح‌آمیزشان در مراسم اسکار، ایشان نتوانسته‌اند خود را به مراسم برسانند و به نیابت از گروه ایشان که همگی در سفر بودند، دختر کوچکی که در این مجموعه به بازی پرداخته بود به روی سن دعوت شد و به وسیله پسر سنتورنواز کوچکی یادگاری را از این جمع شاعرانه دریافت کرد و پس از آن فیلم سخنرانی آقای اصغر فرهادی در مراسم اسکار برای حضار پخش شد!

در حقیقت روز ادب پارسی را به اتحاد صلح و طبیعت چه کار؟ و اساسا دلیل همنشینی این 2 موضوع چه می‌تواند باشد؟

این سوالی بود که در بین شاعران و حضار پچ‌پچ می‌شد و دلیل نگارش این مرقومه نیز همین است. چقدر این پیوند صلح و طبیعت در این مجلس مرا به یاد آن آدم‌آهنی سرگرم‌کننده عيسي انداخت!

سرکار خانم ابتکار!

چندي پيش مادري را ديدم كه فرزندش سقط شده بود و ايشان به استناد گفته‌هاي غيرعلمي شما، پارازيت را عامل از دست رفتن فرزندش مي‌دانست! و البته شما به درستي مي‌دانيد كه چگونه مي‌توان با احساسات مادران بازي کرد.

در جلسه مذکور نیز به شیوه‌ای رندانه بااحساس‌ترین قشر جامعه را هدف اقدامات خود قرار داده و احساس آنها را برای روز مبادا در سبد سرمایه اجتماعی خود قرار دادید.

سرکار خانم ابتکار! در حقیقت حضرتعالی در سازماندهی نهاد‌های غیر‌دولتی و مردمی تبحر خاصی دارید و به زیبایی می‌توانید اهداف سیاسی خود را با تابلو‌های غیر‌سیاسی پیش ببرید. به نظر می‌رسد با توجه به انتخابات پیش‌رو عده‌ای این ماموریت را بر دوش شما گذاشته‌اند و شما با استفاده از امکانات شهرداری سعی در سازماندهی‌های مذکور دارید. این یارکشی‌ها آن زمان مساله‌دار می‌شود که رفتارها و گفتارهاي دروغين شما در بزنگاه‌های سیاسی منجر به نوعی موج‌سواری بر احساسات این انسان‌های لطیف شود.

خانم ابتکار! شما خود یک مادرید! و می‌دانید بازی با احساسات مادری فرزندمرده چه موج هیجانی‌ای ایجاد می‌کند و چه آسیب‌های روحی جبران‌ناپذیری به بار می‌آورد؟ دوخت و دوز این پارازیت‌ها با سقط فرزندان این مادران شبیه همین دوخت و دوز صلح و طبیعت با خانه شاعران است.

و درپايان لازم مي‌دانم متذكر شوم اگر روزي اسباب‌بازي دست موسي داديد و سر او را گرم كرديد، امروز نمي‌توانيد با همان روش با مردم رفتار كنيد. چرا كه فهم امروز مردم خيلي بيشتر از فهم پسر 8 ساله شماست و واقعيت‌هاي جامعه تفاوت زيادي با يك اسباب‌بازي دارند.

برچسب ها: ابتکار ، عیسی ، اصلاحات
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.