اينجاست که مي فهمم چرا غواصان کار کشته زمان جنگ با شنيدن نام اروند هوايي مي شدند و تمام سختي عبور از اين رودخانه راکه حتي عراقي ها تصور نمي کردند کسي بتواند از آن عبور کند، به جان مي خريدند. براي آنها جنگ دو جانبه بود «جنگ با آب و جنگ با دشمن»
وقتي پيگير مصاحبه با غواصان دوران جنگ مي شوم، اسامي مختلفي را مي شنوم که بيشتر آن ها ازاهالي زنجان هستند.تعجب مي کنم. مي دانم زنجان نه دريايي دارد و نه رودخانه اي که بتوان در آن غواصي کرد. اما بيشتر اعضاي گروه غواصي اروند و عمليات هاي مهم ايران و عراق زنجاني ها و آذربايجاني ها بودند.
علتش را از «عباس راشاد» غواص خط شکني که چندين عمليات مهم را تجربه کرده و اکنون سه سالي است فرماندار زنجان است، مي پرسم. او با لبخند و با افتخار - به قول خودش پارتي بازي مي کند- از شجاعت و ايثارگري هموطنان آذري زبان مکرر تعريف مي کند.
راشاد 49 ساله است. مهندس شيمي است و مدرک فوق
ليسانس رشته سياسي را همزمان با جنگ و بعد از آن کسب کرده است. تدريس در
دانشگاه آزاد و دانشگاه امام حسين (ع) در حوزه انديشه سياسي و علوم دفاعي
از ديگر فعاليت هايش است .
در جنگ 12 بار زخمي شده. مي گويد: از گردان ذخيره 500 نفره اي که در جنگ وجود داشت ، انشعابي به اسم گردان المهدي (عج) شکل گرفته بود که همه غواص بودند.همين غواص ها در دوران دفاع مقدس کم نظيرترين و دشوار ترين عمليات آبي – خاکي جهان را رقم زدند. غواصان خط شکني که ابتدا وحشي ترين و عجيب ترين رودخانه را رام کردند و بعد به جنگ دشمن رفتند. رام کردني که اگر چه نتيجه اش پيروزي بود اما بسياري از جوانان کشور را از ما گرفت. در سفري يک روزه به زنجان پاي صحبت هاي اين رزمنده غواص خط شکن نشستيم.
غواصان در دوران جنگ تحميلي در چند عمليات حضور داشتند؟
در طول تاريخ دفاع مقدس، در 5 عمليات از واحدهاي غواصي استفاده شد. البته
نيروهاي غواص در دو عمليات به طور محدود و در 3عمليات به صورت گسترده حضور
داشتند.عمليات هاي بدر،والفجر 10، والفجر 8 و عمليات کربلاي 4 و کربلاي 5 ،
عمليات هايي بود که با حضور و ايثارگري غواصان اجرا شد. در عمليات کربلاي 5
که عمليات بسيار مشهوري است و در شلمچه و اروند رود، فرماندهي واحدها به
عهده زنجاني ها بود. ما در هر 3 عملياتي که به صورت گسترده حضور داشتيم،
موفق بوديم. در والفجر 8 موفقيتمان صد در صد بود، چون طبق برنامه ريزي ها
کارمان را انجام داديم.
اما در کربلاي 4 اگر چه گروهان ما به اهدافي که برايش تعيين شده بود رسيد اما چون متاسفانه دو جناح چپ و راست نتوانستند آن گونه که برايشان تعيين شده بود به اهداف خود برسند، در محدوده عراقي ها و درعمق دشمن گرفتار شديم. در کربلاي 5 نيز توانستيم خطوط دفاعي عراق و آبگرفتگي شلمچه را که خطوط دفاعي بسيار مستحکمي بود ، مهار کنيم اگر چه تعداد هم رزماني که توانستند به خط برسند خيلي کم بود ،شايد حدود10 نفر.
چطور شد که به عنوان غواص خط شکن در جبهه حاضر شديد؟
من ورزشکار بودم .ضمن آن که از همان سال هاي ابتداي جنگ علاوه بر شنا، بسکتبال هم بازي مي کردم. وقتي مشخص شد که براي عمليات ها بايد در منطقه آبي هور يا اروند و يا مناطق ديگر خدمت کنيم با توجه به سابقه فعاليتي که داشتيم، اعلام آمادگي کرديم.ابتدا از ما تست گرفتند و تعدادي را انتخاب کردند.
باز هم از بين اين افراد گروه هاي 100 نفري انتخاب شدند و از آن ها تست هاي بدني گرفته شد.در مرحله بعد افرادي که مي توانستند کارهاي سنگين انجام بدهند، انتخاب شدند.در اين تست ها شايد از هر صد نفر 30-40 نفر انتخاب و بقيه حذف مي شدند.
البته دليل حذف آن ها ناتواني براي حضور درجنگ نبود بلکه گزينش کنندگان به اين نتيجه مي رسيدند که اين افراد توانايي عمليات آبي و خاکي ندارند بنابراين از افرادي که در تست ها رد مي شدند به عنوان نيروهاي خط شکن در قسمت هاي ديگر استفاده مي شد.
چرا بيشتر نيروهاي غواص از زنجان انتخاب شدند ؟ آن هم استان زنجان که نه دريا دارد و نه رودخانه ؟
البته اين سوال جالبي است.بعضي تعجب مي کنند که چرا نيروهاي غواص از زنجان انتخاب شدند. يکي از دلايل اين مسئله شرايط سخت مناطق تعيين شده براي غواصي بود.اين مناطق زمستان بسيار سخت، خشک و شکننده اي داشت،به نحوي که آب در صبح و شب زمستان و حتي لباس هاي غواصي يخ مي زد. وارد شدن به اين آب با توجه به سرمايي که در منطقه سردسير وجود داشت براي بچه هاي زنجان و اردبيل،امر عادي بود ولي افرادي که از مناطق گرمسير به جبهه آمده بودند وقتي وارد آب مي شدند شوکه مي شدند. بنابراين يکي از دلايلي که بچه هاي زنجان انتخاب مي شدند همين مسئله بود.
موضوع ديگر فيزيک بدني و جثه قوي بچه هاي زنجان بود که باعث شد بخش عمده اي از کارهاي سخت ارتش و سپاه به بچه هاي آذربايجان سپرده شود. به ويژه که ماموريت هاي آبي خاکي ماموريت هاي سختي بود و ريسک بالايي داشت؛ به همين دليل رزمندگان آذربايجاني تمايل داشتند در اين عمليات ها شرکت کنند.
البته ما درعمليات هاي قبلي مثل والفجر 8 به موفقيت هاي شيريني رسيده بوديم و مايل بوديم که باز هم تکرار شود و چه بسا داوطلب شدن بخش عمده اي از نيروهاي زنجان در عمليات هاي بعدي همين مسئله بود.
دوره آموزشي غواصي چقدر طول کشيد؟
از آن جا که ما شناگر بوديم و به هر 4 شنا به طور کامل آشنا بوديم، تستي از ما گرفتند و لباس هاي معروف به وت سوت را به ما دادند.حتي چگونگي پوشيدن لباس غواصي هم نياز به يک ماه زمان و آموزش دارد. بعد هم تمرين ها شروع شد.غواصي هم مثل هوانوردي يک کار علمي است.با اين فرق که در هوانوردي از زمين به سمت بالا مي رويد اما درغواصي از زمين به سمت پايين مي رويد. نحوه آموزش هاي غواصي،عمليات به عمليات فرق مي کرد. البته در اصطلاح نظامي در مورد مدت آموزش
مي گويند به مدت کافي.آموزش هاي ما براي عمليات والفجر 8 شايد بيش از 3 يا 4 ماه طول کشيد.در عمليات کربلاي 4 چون اين عمليات پيچيدگي خاصي داشت، بيش از 8 ماه آموزش داشتيم.يعني از بهار سال 1365 تا زمستان و بهمن همان سال. حضور در عمليات کربلاي 5 براي ما فقط جنبه جلسه توجيهي داشت و البته نيروهاي جديدي که آمده بودند حدود 15 روز آموزش ديدند.
اگر چه آموزش هاي ما براي دوعمليات ديگر و عملياتي که کاملا محرمانه بود خيلي زياد بود.به خصوص آن که نيروهاي غواص حتما بايد دوره هاي کوهنوردي را هم مي گذراندند؛ به نحوي که بايد مي توانستند با طناب خوب کار کنند.صخره نوردي هم بايد بلد مي بودند و در نهايت در غواصي حرفه اي عمل مي کردند، به همين دليل براي اين کار نيروهاي حرفه اي انتخاب شدند.
دوره هاي آموزشي در کجا برگزار مي شد ، مي گويند بعضي از اين دوره ها در بندرعباس بود، درست است؟
نه اين گونه نبود، گاهي ما هم نمي دانستيم براي دوره هاي آموزشي کجا مي رويم. ما را سوار خودرو ميکردند و به جايي که بايد مي بردند.مثلا روي کاميون را مي پوشاندند يا سوار بر تانکر يا کانتينر به نقطه اي مي بردند و مي گفتند اين جا منطقه آموزشي است. کسي حق نداشت بپرسد اينجا کجاست و اين جا چه کار مي کنيم ؟همه در قرنطينه بودند و تا زمان عمليات حق تلفن کردن و حق مرخصي نداشتند.
حتي براي بعضي از عمليات ها تا يکي دو سال حق صحبت کردن
با ديگران درباره آن عمليات را نداشتيم. اين مسئله براي سه مورد از عمليات
ها اتفاق افتاد چون گفته مي شد ممکن است اين عمليات ها باز هم تکرار شود.
تا الان هم مناطق آموزشي براي شما ناشناخته مانده است؟
البته بعضي مناطق را شناختيم. مثلا منطقه اي بود به نام قجريه بين اهواز و خرمشهر، يا منطقه دارخوين بين اهواز و آبادان.يک بخش از آموزش هايمان هم در تبريز و در استخرهاي سر پوشيده بود.مثلا از ساعت يک نيمه شب تا ساعت ۶-۵ صبح آموزش داشتيم و نمازمان را هم در همان مکان مي خوانديم و بعد بر مي گشتيم.
سخت ترين و حرفه اي ترين عمليات خاکي آبي کدام عمليات بود؟
سخت ترين عمليات کربلاي 4 بود،عملياتي پيچيده و حرفه اي. اين عمليات آن قدر پيچيده بود که اگر به موفقيت کامل مي رسيد،بدون شک بدنه ارتش عراق در هم کوبيده مي شد.قرار بود در اين عمليات 80 هزار نفر اسير گرفته شوند.يعني معادل 5 برابر عمليات بيت المقدس و فتح خرمشهر و 6 برابر عمليات فتح المبين.علاوه بر اين عمليات کربلاي 4 بسيار هم پرهزينه بود.آن موقع مي گفتند نزديک به 2 تا 4 ميليارد دلار براي اين عمليات هزينه کرده اند.
گفتيد عمليات به موفقيت نرسيد ، قضيه از چه قرار بود؟
متاسفانه عمليات لو رفت. زماني که ما براي شناسايي جلو رفتيم متوجه شديم عمليات لو رفته است.آن موقع من همراه دو نفر ديگر از غواصان ، آقاي ارجمند و اصانلو بودم. مواردي که مي ديديم نشان مي داد که عمليات آن گونه که بايد پيش نمي رود.مثلا وقتي براي شناسايي مي رفتيم مي دانستيم که عراقي ها در حالت معمولي ترانه عربي گوش مي کنند، در حالي که طي آن مدت حتي راديو گوش نمي کردند و يا حتي با هم صحبت هم نمي کردند،درحالي که مي دانيد عرب ها همه با هم در جمع حرف مي زنند.
چندين بار که توانستيم به خطوط دشمن نفوذ کنيم تمام علايم نشان مي داد که آن ها از حضور ما مطلع شده اند.ما در شناسايي ها ، هيچ يک از عراقي ها را در خواب نديديم،همه آماده بودند.وقتي بر گشتيم،اعلام کرديم عراقيها مطلع شده اند و خبرهايي هست .
مي دانيد که ما دو نوع عمليات داريم.يک نوع عمليات غافلگيري به نام غافلگيري در زمان؛ که زمان آغازعمليات نبايد اعلام شود، يک نوع ديگر آن است که شما زمان عمليات را بايد بگوييد تا طرف مقابل بترسد
چون عمليات کربلاي 4 عمليات خيلي بزرگي
بود به عمد کاري کرده بودند که عراق نتواند در خطوط دفاع مقاومت کند.البته
اين کار درست بود ولي کمک جدي آمريکايي ها که در اين منطقه و اين عمليات به
طور مستقيم وارد شدند، و از سوي ديگر کمک اطلاعاتي و بسيار جدي شوروي آن
زمان و علاوه بر آن سلاح هاي جديدي که استفاده شد باعث بروز مشکلاتي براي
رزمندگان ما شد. دراين عمليات حدود ۷ تا ۱۰ کيلومتر در آب حرکت کرديم و از
نزديکي هاي بصره سر در آورديم ، آن ها از سلاح هايي استفاده مي کردند که
ما تا آن موقع نديده بوديم.سلاح هايي که وقتي آن ها روي آب را ميزدند ، آب
يک باره براي حدود صد و پنجاه متر منفجر مي شد.
بعدها فهميديم که اين ها سلاح هاي جديدي است که با کمک مستقيم روس ها، آمريکايي ها و فرانسوي ها تهيه شده است .
بالاخره متوجه شديد ،عمليات چگونه لو رفته است؟
ما هيچ وقت نفهميديم که اين عمليات از کجا لو رفت،چون در خطوط، کاري
انجام نمي شد که آن ها متوجه عمليات شوند.حتي تعداد کساني هم که مي دانستند
آن روز عمليات خواهد بود حدود ۵- ۴ نفر بود.ما فقط چند نفر بوديم که مي
دانستيم بايد از خطوط عبور کنيم. به همين دليل وقتي تا آخر مسير رفتيم، يک
دفعه متوجه شديم که پشتمان بسته شده است. اتفاقاتي افتاد که فقط مي توانيد
در فيلم هاي سينمايي ببينيد.
شايد عجيب باشد ولي شرايط به نحوي شده بود که
وقتي ما عراقي ها را مي ديديم به آن ها سلام مي داديم ، فقط بعضي ها با
تعجب ما را نگاه مي کردند با خودشان مي گفتند که چرا ما اين شکلي لباس
پوشيده ايم. ما موظف بوديم که عبور کنيم اماگاهي هم مجبور مي شديم که درگير
شويم. تا اين که در آخر ماموريت يکباره به ما گفتند که از جناحين نتوانسته
اند عبور کنند و برگرديد. ما هم دوباره تمام اين مسير را، بازگشتيم.
ساعت هشت و پنجاه دقيقه صبح بود که به کنار اروند رود رسيديم.در آن عمليات تمام مدت شب از رودخانه عبور مي کرديم. حدود دو ساعت طول کشيد تا از خطوط عبور کنيم که گاهي همراه با درگيري بود. حدود دو ساعت مي دويديم و بعضي از سنگرها را منهدم مي کرديم. تا خط چهارم رفته بوديم. با اين همه به ما گفتند برگرديد و دوباره از خط سوم و دوم برگشتيم.وقت اذان صبح بود که به خط اول رسيديم .نماز هم خوانديم. براي ۵-۴ ساعت زخمي ها را جابه جا مي کرديم. البته به خط دوم هم سرکشي کرديم چون بعضي از دوستانمان که زخمي شده بودند آنجا بودند.
بعد شکسته شدن خط، حدود سه ساعت با نيروهاي عراقي به صورت تن به تن مبارزه کرديم،آن هم به صورت کتک کاري ، هر دوطرف هر چقدر توان داشتند با مشت ، لگد، سيلي يا با نارنجک همديگر را مي زدند.
پس شرايط خيلي خاصي حاکم شده بود؟
بله درگيري بسيار شديد بود.حتي من به دوستان گفتم که اين به فيلم سينمايي
شباهت دارد اصلا به جنگ شباهت ندارد.چون من در جنگ هاي غرب کشور در قرارگاه
رمضان در جنگ هاي کردستان و خيلي جنگ ها شرکت کرده بودم ، خانواده من
نظامي است و به همين دليل جنگ را مي شناسم.
شدت آتش؛تعداد نيروها و ... کاملا به فيلم سينمايي شباهت داشت . شايد باور نکنيد حتي در منطقه کربلاي 5 در روز اول تعداد تانک هاي عراقي بيشتر از تعداد نيروهاي ما بود.فکر مي کنم در منطقه حدود 6 هزار تانک وجود داشت. فقط در آن محدوده کوچک ده ها تانک عراقي با سلاح هاي مختلف آتش گرفت. البته تلفات هم بسيار زياد بود.
کربلاي 5 عملياتي بود که بچه ها متر به متر مي جنگيدند. همان طور که
مي دانيد در جريان امضاي قطعنامه اين گونه فکر کرده بودند که هر قراردادي
نوشته شود قرار نيست اجرا شود بنابراين مي خواستند چند بند مبهم
بنويسند.اما جمهوري اسلامي ايران قطعنامه را درکربلاي 5 به آنها تحميل
کرد.
در کربلاي 5 آمريکايي ها ،روس ها ،فرانسوي ها، انگليسي ها و اسرائيلي ها همه فهميدند با نيرويي مي جنگند که به راحتي زورشان به آن نمي رسد. اگر چه آن ها درس نگرفتند و باز هم در جنگ هاي 33 روزه دوباره ضربه خوردند. با اين حال واقعا بچه ها کار بسيار بزرگي کردند و عمليات هم موفقيت آميز بود ولي متاسفانه گردان ما هم تمام شد! بسياري از بچه هاي غواص شهيد شدند.
با اين وجود تعداد کمي از رزمندگان غواص عمليات کربلاي 5 زنده ماندند؟
بله.صحبتي که يکي از فرماندهان کربلاي 5 مطرح کرد اين بود که نگذاريد براي رزمندگاني که در شکسته شدن خط نقش دارند اتفاقي بيفتد،آن ها را زنده برگردانيد. مي خواستند کسي باشد که اتفاقات و حوادث عمليات را روايت کند. اصلا اين موضوع را به صراحت به ما گفتند . البته ما آن موقع به اين مسائل توجه نداشتيم .
حتي براي اين که گروه 5 و يا 6 نفري اين عمليات زنده باشند هر گروه را به يک نفر محول کردند و گفتند اين گروه را از خطوط اول ؛ دوم و سوم عبور بدهيد و عقب ببريد و اين ها را جلو نياوريد.
توانستيد گروه را زنده و سالم برگردانيد ؟
اين موضوع هم ماجرايي داشت.شرايط خاصي داشتيم. خط اول را رد شديم. گفتيم
کمي کنار گروه هايي که مي خواهند جلو بروند بنشينيم و صحبت کنيم.اعضاي 5
نفره گروه کنار آن ها ايستاده بودند.من با کمي فاصله ايستاده بودم و با
آقاي ارجمندي فر صحبت مي کردم و براي ايشان توضيح مي دادم که چه اتفاقي
افتاده است.
آن موقع به خاطر از دست دادن دوستانمان شرايط روحي خاصي داشتم.
تصور کنيد که مثلا به فردي بگويند پدر و مادرش فوت کرده اند،اين را گفتم
تا درک کنيد چقدر شرايط سختي داشتم.
مجيد ارجمندي فر به من گفت برو يک جا بنشين و گريه کن وگر نه مشکل پيدا مي کني. در همين اثنا يک خمپاره سنگين جلوتر از ما افتاد.به دلم افتاد که دومي سمت ما مي آيد. همين موقع دومين خمپاره سنگين 160 که تازه به عراقي ها داده شده بود، درست بين گروه پنج نفره مان افتاد . دراثر انفجار اعضاي بدن اين شهيدان عزيز به هم چسبيده بود. بعدها فهميدم اعضاي بدن آن ها حتي به لباس هاي غواصي من هم چسبيده است. فقط اعضاي گروه دوم که توسط دوست ديگرمان بازگردانده شده بودند، زنده ماندند.
شايد به همين دليل است که درباره اين چند عمليات مهم و حساس و اتفاقاتي که افتاده، روايت هاي زيادي گفته نشده است؟
البته پس از عمليات کربلاي 4 به ما گفتند نبايد تا مدتي درباره اين عمليات صحبت کنيد.به ما گفتند هر چه ديديد و شنيديد را نبايد بازگو کنيد. جالب اين که بعد از گذشت حدود ۴-۳ سال ،آمريکايي ها فيلمي ساختند به نام نجات سرباز رايان، برخي صحنه ها که مربوط به نورماندي بود، دقيقا مشابه صحنههايي بودکه ما در جريان جنگ تجربه کرديم و آنچه آن ها ساختند دقيقا کپي برداري از حوادثي بود که ما آن ها را تجربه کرديم .همان جا بود که به اين فکر افتادم ما نبايد بگذاريم اين قضايا فراموش شود.
به دوستان گفتم،اگر درباره اين موضوعات صحبت نکنيم آن ها واقعيت ها را جعل مي کنند.بنابراين با صدا و سيما تماس گرفتيم تا آن چه را اتفاق افتاده است همان گونه که بود روايت کنيم تا واقعيت ها ثبت شود اما متاسفانه تا کنون فيلم يا گزارشي در اين خصوص نديده ام.
از آن دوران خاطره اي هم در ذهنتان هست؟
يکي از همين خاطرات که شايد جالب باشد به يکي از همين عمليات ها و يکي از هم رزمان به اسم ميربهاء الدين مربوط مي شود و ماجرايي که برايمان تعريف کرد. او از زماني گفت که وارد خط شد و چهار عراقي او را محاصره کردند.
او
مي گفت جلوي چشم آن ها نارنجک کشيده و فرار کرده است. صبح عمليات دست و
پايمان زخمي شده بود و خون زيادي از ما رفته بود . نياز داشتيم چيزي بخوريم
تا جان دوباره اي بگيريم. عراقي ها به ماست مي گويند "بستني ". اين کلمه
بالاي سنگرعراقي ها نوشته شده بود. به ميربهاءالدين گفتم : سيد ببين اين ها
توي اين سرما هم بستني مي خورند. رفتيم کمي از مثلا بستنيهاي آن ها را
خورديم خيلي بدمزه بود.تازه فهميديم آن چه خورده ايم ماست است نه بستني.
همان موقع از سيد پرسيدم ديشب چه اتفاقي برايت افتاد؛گفت شب گذشته عراقي ها
داشتند من را مي گرفتند 4نفر هجوم آوردند که من را بگيرند يک نارنجک کشيدم
و به طرف آن ها پرتاب و فرار کردم. با خودم گفتم حتما همين طوري يک چيزي
مي گويد.گفت اگر باور نمي کني برويم نگاه کنيم.وقتي به جايي که مي گفت
رفتيم با صحنه جالبي مواجه شديم .
نارنجکي که سيد از آن حرف مي زد، درست وسط عراقي ها افتاده بود و منفجر هم شده بود و آن 4 نفر هم افتاده بودند. سيد گفت همين ها بودند که مي خواستند من را بگيرند. آن روز ما تا نزديکي هاي ظهر در خط مانديم.
يکي از گردان هاي لشکر ثارا... نتوانسته بود،
درعمليات خط را تصرف کند ما به آن ها درتثبيت خط کمک کرديم.يکي از گردان
هاي گروهان هاي لشکر فجر از اهالي شيراز فارس بود، به آن ها هم درتثبيت خط
کمک کرديم.آن ها از روبه رو مي زدند ما از بغل.بالاخره تا ظهر خط را
گرفتيم.
من تاريخ جنگ کره و خاطرات جنگ جهاني دوم را خوانده ام و اتفاقاتي را که براي روس ها، لهستاني ها و بر اي مردم اروپايي و انگليس رخ داد ، مطالعه کرده ام اما آن چه در سه عمليات والفجر 8 ، کربلاي 5 و کربلاي 4 رخ داد، حوادث ويژه اي بود هر يک از آن ها مي تواند سوژه اي براي يک کتاب يا يک فيلم باشد. اتفاقاتي نادر و عجيب که روزي بايد ثبت شود.
در صحبت هايتان از شهادت يا مجروح شدن غواص ها سخن گفتيد آيا از بين اين نيروها، کسي اسير هم شد؟
در والفجر 8 از آن جا که عراقي ها کاملا غافلگير شدند اسير نداشتيم.گويا واحدهاي شناسايي عراقي ها در شب که معروف به واحدهاي العميق هستند، به فرمانده تيپ گفته بودند که ما افرادي با لباس غواصي ديده ايم که به اين سمت مي آيند.اما فرمانده تيپ قبول نکرده بود چرا که تصور مي شد اصلا امکان عبورغواص از اروند رود وجود ندارد.ولي همان شب نيروهاي ما آن ها را گرفتند. فرمانده آن ها براي خودش هيبتي داشت.البته سخت به اسارت درآمد.
او به تمام نيروهايش گفته بود همه بايد خودشان را بکشند و نبايد تسليم ايراني ها شوند.آخرين نفر خودش بود که زخمي شد ولي نتوانست خودش را از بين ببرد.جالب است که اين فرد بعدها جزو اعضاي سپاه بدر شد و الان از فرماندهان رده بالاي ارتش عراق است ودرجه بالاي سپهبدي دارد. اما در کربلاي 4 تعدادي از نيروهاي غواص اسير شدند.از 4 نفري که ازنيروهاي ما باقي مانده بودند يک نفر به شهادت رسيد ولي سه نفر ديگر به احتمال زياد اسير شدند.
من دو، سه روز بعد از عمليات در تلويزيون عراق يکي از آن ها را ديدم . مي دانيد که ايران بعد از عمليات تمام برنامه هاي عراقيها را ضبط مي کرد.ولي بعدها عراقي ها گفتند که اين افراد کشته شدند.وقتي گروه تفحص براي پيگيري رفت، گفتند عراقي ها اسيرهاي زخمي را کشته اند.
البته از گروهان هاي ديگر تعداد زيادي اسير شدند اما درکربلاي 5 اسير نداشتيم و ما از عراقي ها اسير گرفتيم . در والفجر 8 هم تعدادي زيادي از عراقي ها را اسير گرفتيم. در کربلاي 4 هم اسير گرفتيم ولي فقط توانستيم دو نفر را به ايران بياوريم که آن ها هم از اسير شدنشان خوشحال بودند ولي در کربلاي 5 حدود 200 نفر از عراقي ها را به اسارت گرفتيم .
صحنه هايي که در جريان جنگ شاهد آن بوده ايد صحنه هايي دلخراش و تاثير گذار بوده ، آيا هنوز آثار آن برايتان باقي مانده است ؟
ترديدي نيست که جنگ سخت است. من آن موقع 23 سال داشتم و از دانشگاه صنعتي
اصفهان به جبهه رفته بودم. ولي هنوز هم که نزديک به 26 سال از جنگ گذشته
وقتي صحنه هاي جنگ را از تلويزيون مي بينيم ،آن لحظات برايم زنده مي شود.
حتي بعد از امضاي قطعنامه هم با توجه به اين که من مربي واحدهاي غواصي
هستم براي جنگيدن با آمريکايي ها آماده مي شديم.
درست است سني از من و همرزمانم گذشته ولي ما همان روحيه را داريم و باورمان اين است که با دشمني طرف هستيم که از جنايت کردن هيچ ابايي ندارد. ما با دشمني طرف هستيم که يک بخش آن دم از دموکراسي وحقوق بشر و حقوق زن مي زند و بخش ديگر آن حرفه اي ترين جنايتکاران هستند.
کساني که صلاحيت مديريت دنيا را ندارند. دشمني که ما مي شناسيم به غير از حذف رقيب به هيچ چيز ديگر نمي انديشد.آن هم با هر ترفندي.در بمباران شيميايي حلبچه درست روبه روي اولين تپه که 30 متر ارتفاع دارد، درحال نگاه کردن شهر بودم.
در اين بمباران بين 7 هزار تا 10 هزار نفر از مردم حلبچه را کشتند.همان شب وقتي راديوهاي بيگانه را گوش مي کردم گفتند جمهوري اسلامي شهر حلبچه را بمباران و مردم را قتل عام کرده است! وقتي جنگ ايران و عراق تمام شد و خودشان با عراقي ها درگير شدند، همان خبر را بر گرداندند و گفتند بر اساس اطلاعات ماهواره اي ، مردم شهر حلبچه توسط ارتش عراق قتل عام شدند.
آن ها به راحتي هر دروغي را مي گويند. به هر
صورت من به عنوان يک دانشجوي شيمي فکر مي کردم غرب پيشرفته است؛ خيلي علاقه
مند بودم يک روز آمريکا و انگلستان و ... را ببينم.ولي وقتي بيشتر از 6
سال با اين ها درگير شديم و آن ها را شناختيم متوجه شديم که آن ها آن گونه
که ما تصور مي کرديم، نيستند.
ما معتقد هستيم که اسلام توانايي مديريت جهان را دارد.مي دانيد که اسلام يک بنيان فلسفي و منطقي دارد.مقام معظم رهبري دراين زمينه فرمودند بايد نظريه پردازي شود.دوره کنوني نسبت به آن زماني که ما در صحنه بوديم خيلي پيشرفت کرده است.
طبعا باز هم راه سخت است اما مهم اين است که جوانان ايراني بهترين جوانان و بهترين مردم در کل دنيا هستند. من نسل کنوني بعد از جنگ را بهترين جوانان مي دانم .
از لحظات شاد و يا تلخ جنگ باز هم بگوييد.
لحظات شاد ما زماني بود که بعد از عمليات پيروز مي شديم ، آن زمان حس اين را داشتيم که دوباره متولد شده ايم. لحظات شاد ما وقتي بود که مي فهميديم امام(ره) از ما راضي است. اما بدترين صحنه ها ، صحنه کشته شدن عراقي ها بود. وقتي مي ديديم کسي که کشته شده عراقي مسلمان است.
مي دانستيم آنها را به صورت سازماندهي شده در درگيري انداخته اند.اين بدترين صحنه بود.وقتي کشته هاي عراقي را مي ديديم، آرزو مي کرديم اي کاش اين ها اسرائيلي و آمريکايي بودند. همچنين هر زمان که با خودمان فکر مي کرديم،ممکن است دوستاني که الان کنار هم نشسته ايم فردا ديگر نباشند، غمگين مي شديم و تحمل آن لحظات واقعا برايمان سخت بود.
نويسنده: دانش پور/خراسان