سایر زبان ها

صفحه نخست

انتخابات

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

چشم ها و مهره ها

دکتر نفيس در وبلاگ خود اورد:باورتون می شه این بوی سالن تشریح از مشام خیلی ها پاک نشدنیه ؟ بعضی وقت ها یه بویی میاد که برای بقیه معنا نداره اما برای من و امثال من یعنی سالن تشریح.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ،به نظر من چشم ها خیلی مهم اند. خیلی . شاید با این تئوری روزی به این نتیجه برسم که به عشق در نگاه اول هم اعتقاد دارم.. بله .. چشم ها ... چشم ها یه چیز دیگه .. یعنی فکر می کنم حتی نگاه کردن به تخم چشم های یک مرده هم هیجان انگیزه . وقتی که نور منعکس می شه روی قرنیه ش...

خیلی ها به محض این که می شنون که دکتری با ترس و لرز و تردید ازت می پرسن : کلاس تشریحم رفتی ؟ بعد با ناخن هاشون بازی می کنن . یعنی این که این ترس غیر قابل انکاره . بعد تو سرتو می گیری بالا و یه لبخند ملیح می گی : آره. همون ترم اول . و سعی می کنی که بی تفاوت جلوه کنی .

اما اصل قضیه این نبود. یکی از شاهکاری های آموزش پزشکی نحوه سازگار کردن ما با اتاق تشریح بود. اصلا دوست دارم به اساتید آناتومی یه " دستتون درست " جانانه بگم. روز اول استخوان بود و هیچ ! نه جمجمه ( که احساس کنی با یه آدم طرفی). یه مهره جمع و جور دستت می گرفتی . اونقدر وارد جزئیات و سطوحش می شدی که یادت می رفت این یه بخش مهمی از یه آدمیزاد بوده روزی! بعدتر می رفتیم توی سالن تشریح و به بوی اونجا عادت می کردیم .

باورتون می شه این بوی سالن تشریح از مشام خیلی ها پاک نشدنیه ؟ بعضی وقت ها یه بویی میاد که برای بقیه معنا نداره اما برای من و امثال منی یعی سالن تشریح. بعد کم کم با یه جسد خشک شده طرف می شدیم که قبلا هر گونه شباهتش رو با انسان انکار کرده بودیم . فقط یه فاطمه داشتیم توی کلاسمون که به محض ورود و دیدن جسدها ، بی سر و صدا می ایستاد و گوله گوله اشک می ریخت .. بی سر و صدا . خیلی ها سعی می کردند به چشم های خیس فاطمه نگاه نکنن . مثلا استادمون..

اما احساس تشریح انسان چند جا بیشتر بهم دست نداد. اولین بار وقتی بود که یه جسد جدید برامون آوردن که تشریح نشده بود. تیغ رو که گذاشتم روی پوستش و برش دادم چربیش سرازیر شد زیر دستم و تازه فهمیدم با آدمیزا طرفم انگار. سعی کردم به چشم هاش نگاه نکنم...

اما یه روزی چشم در چشم شدیم. چند روز قبلترش با استاد نازنینمون جمجمه مریض رو برش داده بودیم و مغرش رو در آورده بودیم و سطحش رو مطالعه کرده بودیم. دو سه روز قبلترش هم با حوصله سقف گوش میانی رو با اره برداشته بودیم و به استخوانچه های گوش میانی رسیده بودیم. دقیقا رکاب ، دقیقا سندان ... جل الخالق ..

گفتم که . بالاخره ما چشم در چشم شدیم. همون روز که تصمیم بر این شد که چشم رو هم تشریح کنیم . پلک رو لایه لایه ، عضله به عضله تشریح کردیم . بعدش رسیدیم به چشم های قهوه ای مرد. نور بالای سرمون منعکس شده بود وثابت بود. بعدتر احساس کردم ته دلم یه جورایی دوستش هم دارد. بر خلاف بقیه چشم هایی که تا به حال دیده بودم نوری که توی چشم هاش بود دو دو نمی زد. مستقیم زل زده بود به خودم انگاری ..مهره های پشتم یک آن تیر کشید..

برچسب ها: چشم ، مهره ، تشریح ، دکتر ، نفیس
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.