سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

خودم میگیرُمِش آقا جان…غُصتِه خوردی…!!

مسعود مشهدی در وبلاگ خود خاطره اي جالب و خواندني در ابطه با گرفتن پرنده ي ميناي خود نقل مي کند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، دیشب رفتم میدون دروازه قوچان از یه پرنده فروشی جوجه مینا خریدم برای بچه ها…! خونه که اوردمش دیدم خیلی جَلدِه…! صبح هم که بلند شدم دیدم حیوون داره خودش رو به درو دیوار میزنه..گفتم اینو ببرم بدم یه کوچیکتر بگیرم که غذا دهنش کنیم عادتی بشه بعدش باهامون حرف بزنه دلمون واشه…!…!

گذاشتمش توی پاکت کاغذی از در خونه اومدم بیرون …… هزارتا کار هم داشتم …! به سر خیابون نرسیده بودم که جوجه مینا از توی پاکت پَر زد اومد بیرون رفت زیر یک ماشین پارک شده…! آقا هرکاری کردم مگه تونستم بگیرمش…! از زیر این ماشین درمیومد میرفت زیر یک ماشین دیگه…! یک بچه ای که نون دستش بود اومد کمکم کنه اما اون هم نتونست طفلی…! جماعت هم ایستاده بودن کِرکِر میخندیدن…! به پیرمردی که توی سایه نشسته بود و میخندید گفتم: جاجی یک کمکی بکن…! گفت: مُو کِمَرُم دَرد مُکُنِه ….نِمتِنُم…!

هی میخواستم ولش کنم برم اما حیفم میومد….! یک تراول خرج کرده بودم بالاش و یقین داشتم اگه برم یکی از همین تماشاچی ها زود میگیره میبردش…!

آرایشگری که داشت موهای آقایی رو اصلاح میکرد داد زد: بیا جارو بُبُر با جارو بزن….جارو رو گرفتم کیش کردم از زیر ماشین اما تا میومدم بگیرمش تیز میرفت زیر یک ماشین پارک شده دیگه…! احساس کردم یه جورایی شدم اسباب خنده مردم… گفتم خدایا چه کنم…! یکهو فکری به ذهنم رسید…!

یه پنج هزار تومنی نو دراوردم گفتم هر کسی مینارو بگیره پنج هزار تومن دست خوش داره…! یکدفعه همون پیرمرده که تو سایه نشسته بود و تا حالا هِرهِر میخندید جَلدی بلند شد گفت: خودم میگیرُمِش آقا جان…غُصتِه خوردی…!! آرایشگره اصلاح سر اون بابا رو ول کرد اومد بیرون گفت: جارو مال مُویه…خودم میگیرُمِش…جارو ره بده به مُو…بده به مُو…!

مرد میانسالی با دوچرخه داشت میرفت به یک بچه ای گفت: چیکار رفته اینجه بیچه جان…! بچه گفت: مینایه او آقایه دَر رفته بعدش گفته هرکی بیگیرَش پنچ هزار تومَن مِده بهش…مُویَم ماخام بیگیرُمِش…! یکهو مرده چرخش رو انداخت گفت : مَگه تو مِتِنی..؟کار خودُمُه ……..برن کنار… بیاه…بیاه …بیاه…موچ…موچ….موچ…!

خلاصه مردم جمع شدن ….سه چهار تا جَوون هم اومدن تا مینا رو بگیرن….منم نشستم روی صندلی جلوی ارایشگری ونگاه میکردم میخندیدم…! مَردی که نصف سرش اِصلاح شده بود با پیشبند اومده بود بیرون و تماشا میکرد….! ا

آقا از خنده غش کرده بودم …این جماعت عرق میریختن و میدویدن دنبال مینا و من با اسکناس پنج هزار تومنی خودم رو باد میزدم…! تا حالا اینقدر نخندیده بودم…!

اخرش همون بچه کوچیکه گرفتش و هی داد میزد: خودُم گیریفتُمِش…خودُم گیریفتُمِش …برن کنار…برن کنار….و بدو بدو اومد طرف من …!مرد دوچرخه سوار گفت: مُوکیش دادُم بیچه جان…نِصبش مال مُویه…! پیرمرده گفت:اگه به کیش دادن بشه که مو از همه بیشتر کیش دادُم….! آرایشگره گفت: فشارش نَده الان میمیره بچه جان…!

مینا رو گرفتم و دوتا پنج هزار تومنی دادم به بچه که گفت: اینا که دوتایه…! گفتم یکیش مال خودت …یکیش هم برو بستنی بخر بیار همه بخورن…! بچه گفت: خودُمَم بُخُورُم…؟ گفتم:ها…بُخُور…..! ارایشگره گفت: بره مُو نونی بیگیری ها…بُدو…از همی بستنی فروشی (بابایی) بیگیر بستنی هاش بهتره…بدو…سر کوچه دکتر شیخ… بِِلَدی که…؟!!

برچسب ها: مسعود ، مشهدی ، مینا ، قوچان
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.