او در مورد علت مسلمان شدنش اینطور می گوید که:
داستان از آنجایی شروع شد که مادرم در سال 1979 میلادی یعنی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در یکی از دفاتر اسلامی در آمریکا با خانم ایرانی ای آشنا شد، همین آشنایی باعث شد که تحقیقات مفصلی انجام دهد و به جاهای مختلف سفر کند و نهایتا تصمیم بگیرد مسلمان شود. ولی آن موقع به خانواده اش و به ما نگفت که مسلمان شده و مخفیانه نماز می خواند و کارهای عبادیش را انجام می داد. ولی آن موقع هنوز حجاب نداشت.
ما کاتولیک بودیم و مادر بزرگم خیلی آدم سنّتی، مذهبی و متعصّبی بود و مسلّماً نمیگذاشت دخترش به این راحتی دینش را عوض کند. به همین خاطر، مادرم پنهانی عباداتش را به جا میآورد. کمکم برای ما هم از توحید گفت، ولی هیچ وقت مستقیماً از اسلام و اینکه به این دین گرایش پیدا کنیم، صحبتی نمیکرد. دائماً به طور غیر مستقیم اشاراتی میکرد و از مهربانیها و بزرگی خداوند میگفت و حرفی از دین دیگری نمیزد و از صفتهای خداوند میگفت و ما را به تفکّر و تأمّل وا میداشت.
تا اینکه یک روز که به خانه رفتیم، مادرم ما را دور خودش جمع کرد و گفت: این حرفهایی که من دربارة خدا و اخلاق و اینها گفتم از دین کاتولیک نیست. از دین اسلام است و اسلام؛ یعنی تسلیم. تسلیم در برابر خدا نه در برابر نفسمان! و بعد هم گفت: که من مسلمان شدهام و به دین اسلام در آمدهام و میخواهم با حجاب شوم ولی شما را مجبور نمیکنم که مسلمان شوید، شما را آزاد میگذارم. ابتدا تعجّب کردیم ولی وقتی مادرم ما را تنها گذاشت، ما به حرفهایش فکر کردیم. بعد از صحبت کردن با یکدیگر به این نتیجه رسیدیم که ما هم مسلمان شویم و بعد عبادات را از مادرم فرا گرفتیم.
بعدها از مادرم پرسیدم آن موقع که اسلام را به ما معرفی کردید، نگران نبودید که ما مسلمان نشویم؟! گفت: نه، من مطمئن بودم که اسلام را انتخاب میکنید، چون من زمینهسازی لازم را کرده بودم. مادرم زمینهای ساخت تا فطرت ما رشد کند و به بالندگی برسد. مادرم از روشی ساده و فطری استفاده کرد و به زیبایی، ما را به اسلام جذب کرد. وقتی ما مسلمان شدیم، خانوادههای مادر و پدرم، خیلی ما را اذیّت کردند. نمیتوانستند، قبول کنند که ما مسلمان شدهایم و ارتباطشان را با ما قطع کردند. حدود بیست سال رابطهاشان با ما قطع بود. چند سال پیش مادربزرگم با ما تماس گرفت و گفت: من دارم میمیرم، بیایید آشتی کنیم! جالب بود که هنوز بعد از این همه مدّت سعی میکرد ما را به دین کاتولیک برگرداند!
برای اوّلین بار که روسری پوشیدم و به مدرسه رفتم. خوشحال بودم. روز اوّل شروع کلاسها هم بود. فکر میکردم دوستانم با دیدن من خیلی خوشحال خواهند شد. وقتی سوار سرویس مدرسه شدم، همه با دیدن من ساکت شدند و به من خیره خیره نگاه کردند. سکوت عجیبی حاکم شده بود. خیلی ترسیدم. از برخورد آنها مات بودم. راننده به من گفت: بیا بشین یا برو! در اتوبوس هنوز باز بود! یک لحظه به ذهنم رسید که فرار بکنم و بروم، ولی بعد با خود گفتم فردا و پس فردا و روزهای آتی را چه کنم؟ بالأخره که باید با این پوشش به مدر سه بروم. از خدا کمک خواستم که به صندلی آخری که خالی بود، بتوانم برسم و بنشینم ولی حس کردم پاهایم خیلی سنگین شده است. ناگهان پسری گفت: به او نگاه کنید به سرش پارچه بسته و به مدرسه آمده و همه شروع کردند به خندیدن! بعد هم به سمتم آشغال پرت کردند و رویم آب دهان ریختند!
او از چگونگی شیعه شدن خود می گوید:
یک روز به خانهای که یک زن عرب آدرس آن را به ما داده بود، رفتیم تا پرسشهای دینی خود را مطرح کنیم، آن خانه، مال وهّابیها بود برخورد بسیار تند و زنندة آنها باعث شد که به حمدالله هیچگاه به سمت وهّابیها نرویم.
امّا روز بعد رفتیم جایی که میگفتند، حسینیة شیعیان است. در آنجا همه در حال سینه زدن و نوحه خوانی به زبان عربی و فارسی بودند و با سوز خاصّی کلمة حسین را میگفتند و اشک میریختند. وقتی با این صحنه روبهرو شدیم، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتیم. با اینکه ما آمریکاییها زیاد احساساتی نیستیم و ابراز احساسات نمیکنیم. و در واقع این فرهنگ را خود آمریکاییها تزریق میکردند که هیچ چیز در دنیا ارزش ندارد که خود را به خاطر آن اذیّت کنید یا جانتان را بدهید و حسّ ایثار و فداکاری اصلاً در آنجا معنی ندارد! در درون آدمها این حس را خفه کردند! ولی وقتی با این صحنه روبهرو شدیم، بیاختیار در درونمان یک حسّی ایجاد شد که اصلاً توصیف کردنی نبود. یک حالت روحانی که تا آن زمان آن را درک نکرده بودیم. این سؤالات هم در ذهنمان ایجاد شد که این حسین کیست که همه برای او گریه میکنند؟!! مگر با او چه کردند؟ ما در این مراسم با خانمی آشنا شدیم و خیلی با هم صحبت کردیم و چند ماه بعد هم با مطالعات و جستوجو اعلام کردیم که ما شیعه هستیم.
عدّهای میگویند ما برای ترویج حجاب در جامعه، کار را نمیتوانیم با زور جلو ببریم ولی من معتقدم ابتدا کمی زور و اجبار لازم است. حجاب یک امر تربیتی است که خانوادهها از سنین کودکی باید آن را برای کودکان خود مطرح کنند. مثلاً مسواک زدن را چطور به بچّهها یاد میدهیم؟ خوب بچّه ابتدا که نمیداند مسواک چه مزیّتهایی دارد! پس در ابتدا او را مجبور میکنیم که حتماً باید مسواک بزند تا خودش کمکم عادت کند و علاقه پیدا کند که مسواک بزند. تا جایی که حتّی اگر جایی رفت و مسواکش نبود با انگشتانش و مقداری نمک هم این کار را میکند. امّا وقتی بزرگتر شد، برایش باید کاملاً توضیح بدهید و بعد هم تشویقش کنید تا حالا خودش انتخاب کند که این کار را انجام بدهد. آنگاه اگر ما نباشیم هم خودش مراعات این قضیه را خواهد کرد. پس ابتدا ما مجبورش کردیم، امّا بعد از آن عادت کرد که این کار را انجام دهد و بعد از آن ما از مزیّتهای آن گفتیم و یاد دادیم، فکر کند و خودش انتخاب کند. برای مسئلة حجاب هم ما همین کار را باید انجام بدهیم. من نمیگویم صد درصد با زور، چون انجامپذیر نیست، مخصوصاً برای نسل امروز، امّا باید از سنین کودکی حجاب را به بچّه آموزش داد. خانوادهها و مخصوصاً مادران خیلی در این امر مؤثّر هستند. ولی امروز میبینم حتّی مادرانی که چادر دارند هم، دختر بچّة کوچکشان را با لباسهای لختی بیرون میآورند! مادر میگوید بچّه گرمش میشود یا اذیّت میشود و باید آزاد باشد. خوب اگر این طور هست، بعدش نباید انتظار داشته باشیم که در نُه سالگی حجاب کامل داشته باشد! ما اصلاً نمینشینیم با بچّههای خودمان صحبت کنیم و از مزیّتهای حجاب برای آنها بگوییم. فقط اینکه اگر بیحجاب باشی، مدرسه یا جامعه به تو فشار خواهد آورد یا چون در خانوادة مذهبی هستی، پس باید با حجاب باشی، کافی نیست! نسل امروز این استدلالهای بیاساس را قبول نخواهد کرد، حتّی اگر اجبار و زور بالای سرشان باشد.
در پایان میخواهم عرض کنم که اوّلین کلمة قرآن این است: إقرا!؛ یعنی بخوان! من مطمئنّم اگر هر کس چه مسلمان و چه غیرمسلمان اهل مطالعه باشد و به دنبال دین واقعی، قطعاً به اسلام میرسد. به همان جملة حضرت زینب(س) میرسد که گفتند: به جز زیبایی چیز دیگری ندیدم! نمیگویم خدا ما را آزمایش نمیکند، چطور میشود ما را آزمایش نکند و به بلایا دچار نسازد؛ در حالی که حضرت زهرا(س) را که بهترین زنان عالم است، آزمایش کرده و چقدر مشکلات داشتند و چقدر سختی و درد کشیدند، پس زندگی بدون خطر و مشکلات نمیشود، ولی آن کسی راه نجات را مییابد و در این آشفتگیها آرامش خواهد یافت و همه چیز را زیبا میبیند که به سمت اسلام واقعی برود، نه اسلام نفسانیّت، نه اسلام آمریکایی!
پ.ن: تشرف زهرای عزیز به اسلام را تبریک گفته، و به او افتخار می کنیم، باشد که روز به روز بیشتر مورد الطاف خداوندی قرار بگیرد...