سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

نطق حسرت!!

ترانه عليدوستي در وبلاگ خود اورد:ناامیدی معنی‌اش خسته شدن از خوش‌بینی است، و اگر آدم دیگران را به ورطه‌ی تلخی ناامیدی‌های خودش نکشد، خسته شدن هیچ ایرادی ندارد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، عليدوستي نوشت:
مثل دختر بچه‌ی سه ساله‌ی یکی از دوستانمان که یک روز با دیدن سوسک در آشپزخانه ما ذوق کرد و جلو رفت تا با دست کوچکش سوسک را ناز کند… مادرش گفت خانه جدیدمان پر از سوسک بود وقتی این به دنیا آمد… برای این که اذیت نشود هر روز رفتیم با سوسکها حرف زدیم و بازی کردیم. آوردیم آن‌ها را شریک کردیم در روزمرگی‌هایمان… گفتیم قانون خانه را عوض کنیم طوری که سوسک باعث چندش و وحشت و ناآرامی ما نباشد.

خودم برایش می‌گویم. یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم. وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند. و بعد از یاد ببرد. فرصت داشته باشد بپذیرد اما فراموش کند لحظه‌ی پذیرش را. همان‌طور که احتمالا درد لحظه‌ی به دنیا آمدن را فراموش کرده است.

اول از همه مرگ را برایش تعریف می‌کنم. پیش از این که عزیزی را از دست بدهد و رویارویی‌اش با نیستی خیلی شخصی باشد. پیش از این که ناچار باشد مرگ را همراه با ناباوری و دلتنگی و شیون‌های شبانه بشناسد. برایش می‌گویم که مثل تاریخ مصرف پشت قوطی شیر و ماست می‌ماند. که زندگی در هر چیز و هر کس قرار است تمام شود. برایش می‌گویم که بداند روزی که با مرگی روبرو شود، احساس خشم و حقارت خواهد کرد. و این که آن اندوه ممکن است هیچوقت قلبش را ترک نکند. اما در همان روزگار هم پذیرفتن و فهمیدن نیستی ساده‌تر از عمری ترسیدن از آن است.

خودم برایش می‌گویم که بداند ترس، اصلا مال آدم بزرگ‌هاست. بداند که ترس‌های بزرگ ممکن است در لحظه‌ی تنهایی به سراغش بیاید. روزی که برای خودش آدمی شده باشد و حضور من نتواند دردی از او دوا بکند. آن روز یادش باشد که از ترسیدن خودش نترسد. برایش می‌گویم که ترسیدن یعنی ندانستن. یعنی مطمئن نبودن از ثبات و امنیت. دانستن این که ترس جزئی از طبیعت اوست و بارها خواهد آمد و خواهد رفت، شاید کمک کند که او خودش را وقت ترسیدن آرام کند. شاید کمک کند که ترسیدن غافلگیر و ناتوانش نکند و هنوز بتواند فکری بکند برای خوب کردن خودش.

می‌خواهم بداند که گاهی حسادت به سراغ آدم می‌آید. یعنی این که زمان‌هایی هست که دست آدم از چیزهای خوب دنیا کوتاه می‌شود. باید بداند که گاهی چیزهایی که دوست دارد و فکر می‌کند برای داشتنشان محق است را به او نمی‌دهند و جلوی چشمش به دیگری می‌دهند. و دیدن دیگریِ خوشحال کار ساده‌ای نیست و اگر آدم سعی‌اش را کرد و از پسش برنیامد باید بداند که حسود است. حسود است و این به معنی محق بودنش نیست. به معنی محق نبودن دیگری هم نیست. حسادت آن قدر تحملش سخت است که بد نیست آدم بشناسدش تا زیادی غصه‌اش را نخورد. شاید به جای این که زیر بارش بشکند سعی کند از راه آن درد بزرگ‌تر شود و آزاده‌تر.

می‌خواهم برایش بگویم که در دنیا ناامیدی هم هست. ناامیدی معنی‌اش خسته شدن از خوش‌بینی است، و اگر آدم دیگران را به ورطه‌ی تلخی ناامیدی‌های خودش نکشد، خسته شدن هیچ ایرادی ندارد. برایش می‌گویم که خسته شدن ایستگاه آخر نیست و او حق دارد گاهی خسته باشد. حق دارد پا شل کند، آه بکشد، اخم کند. ولی باید بداند که ناامیدی به کسانی که دوستش دارند دخلی ندارد و خوب نیست کسی امید را از دیگری بگیرد به خاطر ناامیدی خودش. چون رسمش این است که آدم راه خودش را پیدا می‌کند، و امید می‌تواند هزار بار دیگر هم برگردد.

می‌خواهم برای بچه‌ام بگویم وقتی که دیگر بچه نباشد چه روزهای زیادی احساس خواهد کرد که دنیا آن‌طور که من می‌گفتم نبود. که من با هزاری آرزو و ادعا، احتمالا هیچوقت نخواهم نتوانست سوسکی را ناز کنم. و خودم هم خوب می‌دانم نصیحت‌های من نمی‌توانست فراتر از ترس‌ها و نا‌امیدی‌ها و حقارت‌های خودم برود، پس نمی‌توانست او را همیشه حفظ کند. همینطور که آرزوهای من شاید کوچک بودند برای او.

می‌خواهم یک بار برای همیشه به او بگویم که از من آزاد است. که از من دِینی به گردن او نیست. که او مسئول دلتنگی‌ها و حفره‌هایی که خودم عمری نتوانستم جبرانشان کنم نیست. برای من او آزاد است. می‌خواهم بنشینم و ساعت‌ها برایش بگویم که من بهشت را زیر پای خودم نمی‌بینم، و همه‌ی عشقی که به پای او بریزم را برای کیف کردن خودم می‌ریزم.

می‌خواهم برای او بگویم که این دنیا بدون عشق نمی‌ارزد… حتی اگر که من بگویم.

برچسب ها: نطق ، حسرت ، ترانه ، علیدوستی ، وبلاگ
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.