این عبارت را اهل ایمان و اهل روزه مکرر از همديگر میشنوند که: «قبول باشد» و طرف مقابل هم با همان حالات دینی و شايد عرفانی جواب میدهد که «قبول حق باشد» و از اين جنس گفتوگوها. يعنی در یک لايه از دینورزی مبنا و مدار اين رابطه بر همين رد و قبول میچرخد. خوب، این برای طایفهای درجهای است. همين که اعتنا داشته باشند به رد و قبول و گامی از رد و قبول خلق فراتر بروند و رد و قبول حق ملاک باشد.
اما به فرض که در تمام اينها ريايی نباشد – و اصلاً چه حاجت به اين بر زبان راندنها و اين اشارات قولی؟ - برای طايفهای ديگر، از اساس بحث قبول محل اشکال میشود. يعنی جايی که تو بر سر خوان کرمی نشستهای و کريمی سخاوتمندانه با تو مروت میکند، ديگر رد و قبول چه معنا دارد؟ رد و قبول جایی معنا پيدا میکند که داد و ستدی در ميان باشد. يکی چيزی بدهد و دیگری بپذيرد. وقتی همه چيز از آن اوست، دیگر رد و قبول چه معنا دارد؟ خودش میدهد و خودش میگیرد. اينها ديگر بازی لفظی است. چيزی نيست جز تشبه به قوم.
اما همچنان «دعوا» یک لايهی رندانه هم دارد. و آن لايه اين است که: اهل ايمان و از ميانِ آنها به ويژه اهل شريعت، کارشان با حساب و کتاب پيش میروند. حساب میکنند که ماه رمضانی هستند و فلان تعداد روز دارد و بهمان تعداد روز را روزه گرفتهاند. کم و زيادش را میشمارند. قصورش را جبران میکنند که پيمانهی رمضانورزی و روزهداریشان پر شود. خوب آخرش که چه؟ برای چه؟ «دولت آن است که بی خون دل آيد به کنار». اگر اقبال و دولتی قرار باشد آدمی را برسد، نه تنها حاجتی به اين همه رنج نيست بلکه اصلاً صاحب اقبال و دولت در این عملِ ظاهر نمینگرد که باغ و جنانی نصیب صاحب عمل کند. بیعلت و رشوت میبخشد. حساب هم نمیکند. حکایت شرح صدر است. حکایتِ بخشش بیحساب است.
اين حسابگری کار اهل معامله است و کار اهل عمل. کار کسانی است که چيزی در چنته دارند یا اساساً برای خودش عملی قايل هستند و فکر میکنند کاری هم کردهاند. هستند کسانی که عملی نمیبینند. اصلاً چه کردهايم جز اینکه همه عمر مغبون بودهایم؟ «قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند» فقط خبر نيست، طنز و طعنه هم هست. یعنی که اگر میارزيد بدون اینکه پاداش باشد ارزانی میکردند به آدمی. پس «ما که رنديم و گدا دير مغان ما را بس»! پس همه غبن است و زيان: «گر شما را نه بس اين سود و زيان ما را بس». آن وقت همين آدم میگويد «به خلدم زاهدا دعوت مفرما / که اين سيب زنخ زان بوستان به».
حالا چرا حسابگری؟ چرا پای شمارش بيفتيم؟ هر که میخواهد خودش بشمارد. بعضی کار خودشان را میکنند؛ در بند شمارش و حساب نيستند. آن حالی که آدمی در این وضع تراژيک هستی دارد، کم غمی نيست. پيش اين دردِ همزادِ جهان، همهی این محاسبهها و همهی اين پاداشها و همهی این رد و قبولها رنگ میبازد. وقتی از اين سطح عبور کردی تازه «مکن در جسم و جان منزل که اين دون است و آن والا» معنا پيدا میکند. رندانه زيستن يعنی سر فرود نياوردن به دونی و والايی. يعنی آدمی نه خودش را به دوزخ میفروشد و نه به بهشت. يعنی که:
نشان عاشق آن باشد که سردش یابی از دوزخ
گواه رهرو آن باشد که خشکش يابی از دريا