شهلا ریاحی این روزها حال خوبی ندارد؛ حافظهاش بهشدت ضعیف شده. تنها كسی را كه به خوبی به یاد میآورد و روزها با عكسش صحبت میكند و شبها بیدار میشود و در خانه تاریك دنبالش میگردد، همسرش است؛ اسماعیل ریاحی. مردی كه زندگی «قدرت زمان وفادوست» را عوض كرد و از او شهلا ریاحی ساخت. همه منتظر جشن هفتادمین سالگرد ازدواج آنها بودند كه اسماعیل ریاحی، كارگردان تئاتر و سینما درگذشت. كار شهلا بعد از مرگ شوهر شد در انتظار نشستن، در انتظار پیوستن به او.
چند سالتان بود با مرحوم ریاحی ازدواج كردید؟
14 سال و او هم 20 سالش بود. بچه بودیم اما در كنار هم بزرگ شدیم.
از چه سنی بازیگری را شروع كردید؟
17 ساله بودم كه ریاحی دست من را گرفت و به تئاتر برد. فقط خدا میداند خانوادههایمان و اطرافیان چه قیامتی كردند. همه میگفتند آخر مگر آدم زن جوانش را روی صحنه میبرد اما ریاحی فراتر از این حرفها بود. او خوب میدانست وقتی بازیگر شوم خیلی زود معروف خواهم شد و طبیعتا طرفدارهایی هم پیدا میكنم اما به اندازه چشمهایش به من و عشقمان اعتماد و اعتقاد داشت. او من را باور داشت. تئاتر، سینما، رادیو و تلویزیون و تمام كارهایی كه من كردم را از ریاحی دارم. خانوادهام خیلی حرفها زدند و سعی كردند جلوی ما را بگیرند اما وقتی دیدند من هم كارم را دارم و هم زندگی زناشویی موفق و عاشقانهام را و هم بچههایم را، دیگر پذیرفتند. هیچ وقت كار باعث نشد در زندگیام خطایی كنم.
همسرتان از ابتدا و آن موقع كه ازدواج كردید، در تئاتر كار میكردند؟
ریاحی؟! نه، دبیر دبیرستان بود. بعد جذب تئاتر و سینما شد. سناریو مینوشت و كارگردانی میكرد. خیلی این كار را دوست داشت.
برای شما سخت نبود كه هم کار کنید و هم زندگی خانوادگیتان را اداره كنید؟
اول وارد نبودم و نمیدانستم چهطوری باید از پس همه اینها بربیایم اما خیلی زود فهمیدم چه باید بكنم. اگر حمایت و همراهی ریاحی نبود محال بود که به مشکل نخورم. روحش شاد، مادرشوهرم محافظ زندگی من و مراقب بچهها بود. من یك دختر و یك پسر داشتم. خدا را شكر هر دو آنها هم درجات تحصیلی عالی دارند و هم زندگیشان آرام، راحت و باحیثیت است.
وقتی به شهرت رسیدید باز هم از ایشان در كارتان مشورت میگرفتید؟
بله، محال بود كاری را بدون مشورت و نظر ایشان قبول كنم. خیلی من را راهنمایی میكرد. مثلا میگفت فلان نقش را قبول نكن چون منفی است و نقش منفی بهصورت تو نمیآید. میگفت مردم تو را با نقشهای مثبت میشناسند. چون خودش سناریست و كارگردان بود این چیزها را خوب میدانست. به من میگفت همیشه نقش یك مادر مهربان را بازی كن. مردم تو را مثل مادرشان میدانند.
بهترین خاطرهای كه از ایشان دارید، چیست؟
تمام روز و شبهایی كه در زندگی با ریاحی داشتم برایم خوب، شیرین و دلچسب بوده و هیچ نگرانیای نداشتم. امیدوارم همه جوانها هم ازدواج كنند و تا آخر عمر در زندگی با همسرشان یكرنگ و یكدل باشند.
در سال 1348، كتابی در زمینه تئاتر ترجمه كردم، فقط به عشق اینكه مقدمهای كوتاه بر آن بنویسم و تشكر خود را به پاس خدمات ارزنده پدر در زمینه هنر و توجهش به خانواده را به ثبت برسانم. سخن كوتاه میكنم و باز هم خود آن مقدمه را در اینجا میآورم؛ هر چند كه پدر عزیزم دیگر نیست...
«اگر یك بازیگر، به مفهوم واقعی كلمه، خود آموخته باشد، استثناست.»
برای مادرم، شهلا ریاحی
عمر مادرم طولانی باد پریچهر ریاحی/ كانادا
شیرینترین چیزی كه شما در زندگی زناشوییتان داشتید و بهترین تعریفی كه بخواهید از همسر مرحومتان داشته باشید، چیست؟
همان احساسی كه به یكدیگر داشتیم. خب من دختر 14 سالهای بودم كه با ایشان ازدواج كردم و وارد به زندگی نبودم. ریاحی من را راهنمایی كرد و دستم را گرفت. او هم همسر مهربانم بود و هم دوست وفادار و راهنمایم.
من هم همیشه به احساس او احترام گذاشتم و دوستش داشتم. و در اینجا اشكها بیاختیار از چشمانش جاری میشوند، دیگر امانش نمیدهند و میگوید: «محال است یك لحظه فراموشش كنم. تمام روز با عكسش صحبت میكنم.» پسرش میگوید مادر نیمهشب بیدار میشود و دنبال پدر میگردد. شهلا اشكهایش را پاك میكند و میگوید: «به هر حال زندگیمان را با وفا، صمیمیت و یكرنگی ادامه دادیم تا اینكه من را گذاشت و رفت؛ حالا من كی انشاءالله پیش او بروم، نمیدانم. امیدوارم خیلی طول نکشد.»
بین شاخههای مختلف هنری که شما در آن فعالیت داشتید، از دیدگاه خودتان در کدامیک موفقتر بودید و نیز کدام را بیشتر دوست داشتید؟
تا جایی که خودم احساس میکنم، هم در تئاتر، هم در سینما تقریباً اگر خودخواهی نباشد، موفق بودم. در رادیو هم چند سال کار کردم. حتی برنامههایی بود که هم کارگردانی میکردم هم بازیگر بودم. در تلویزیون هم همینطور؛ از من دعوت کردند که در آنجا، هم برنامههایی اجرا کردم و هم بازی.
در کدام فیلم بود که بازی کردید و نام شهلا سر زبانها افتاد؟
من هر فیلمی که بازی کردم، افرادی که میدیدند اظهار محبت میکردند و تعریف میکردند.
در رابطه با جامعهی آن روزها و دیدگاه و تفکر آن زمان؛ یک زن وقتی وارد عالم هنر میشد با مشکلاتی روبرو بود میخواهم از زبان یک زن که با چنین مشکلاتی روبرو بوده بشنویم.
مشکلات خیلی بود. باور کنید اگر ریاحی پشت من نبود هیچوقت نمیتوانستم با مشکلات کنار بیایم. ریاحی خودش نویسنده بود، قطعاتی برای تئاتر مینوشت، سناریو مینوشت، کارگردان سینما بود، تهیه کننده بود و من هر چه دارم از ریاحی دارم و از او ممنونام.
خیلیها با کار هنری من مخالف بودند حتی برادرم از آن طرف ایران برایم نامه نوشت؛ از تئاتر بیا بیرون وگرنه یا طلاقت را میگیرم یا میکُشمتان. [با خنده] من هم گفتم من را بکشد عیب ندارد بچه مردم(همسرم) را نکشد، او که گناهی نکرده.
چه مدت طول کشید تا خانوادهتان پذیرفتند؟
برادرم، روحش شاد، که اصلاً تهران نبود؛ گرگان زندگی میکرد. خانوادهام وقتی دیدند که من هم شهرت پیدا کردم، هم محبوبیت و نیز خانوادهی خودم را حفظ کردم، زندگیام هست، بچههایم هستند، شوهرم هست، مادر شوهرم هست این بود که خودشان کمکم با روی خوش به طرفم آمدند. از خدا میخواهم روح آنها شاد باشد و من هم همیشه این محبت مردم را داشته باشم.
شما اولین کارگردان زن ایرانی هستید. میخواهم بدانم چطور شما را به عنوان اولین زن کارگردان پذیرفتند؟ اصلاً پذیرفتند؟
یک سناریویی بود که آقای «کیمرام» نوشته بود. آن زمان وضعیت سینما رفته بود روی سبک روحوضی که باید حتماً بزن و برقص داشته باشد و این سناریو از آن تیپ نبود. وقتی آنرا خواندم به دلم نشست و گفتم من خودم کارگردانی و تهیهکنندگی این فیلم را به عهده میگیرم.
چون همکار هنری من زندهیاد «محمد علی جعفری»، از هنرپیشههای بسیار خوب زمان خودش بود و من در آن فیلم نقشی به او داده بودم تا بازی کند؛ من به احترام ایشان اسم کارگردان روی خودم نگذاشتم و فقط در تیتراژ نوشتم، «تهیه کننده: شهلا ریاحی».
این اولین کار من بود و دیگر ادامه ندادم.
چرا کارگردانی را ادامه ندادید؟
کار راحتی نبود. من آن زمان خیلی کارها داشتم، تئاتر بود، رادیو و تلویزیون بود. فرصت نمیکردم. در حین ساخت این فیلم اتفاق افتاده بود که سه - چهار شب، صبح تا شب بیدار بودم و شب تا صبح هم کار کرده بودیم. دیدم اینطور نمیشود و باید برای بقیه کارهایم هم انرژی داشته باشم.
در آن زمان، کارگردانها دورهی خاص کارگردانی نمیدیدند و این کار بیشترحالت تجربی داشت؟
نه، هنرستان هنرپیشگی بود.
یعنی شما برای کارگردانی دورهی خاصی دیده بودید؟
نه، من هیچ دورهای ندیدم و کارهایم همینطور حسی بوده.
با یکی از بازیگران قدیمی گفت و گو داشتم، ایشان میگفتند که آنزمان فقط فیلمبردارها بودند که تخصصی کار میکردند و کارگردانها به این شکل که حالا هست دورهی کارگردانی ندیده بودند. از شما میپرسم، در آن زمان وظایف یک کارگردان چه بود؟
خب آن کسانی که تازه بازیگر میشدند چیزی نمیدانستند و باید کارگردان هدایتشان میکرد که مثلاً چه احساسی داشته باشند. فرض کن در این صحنه من با شما حرف میزنم و از چیزی ناراحت میشوم، برای من که هنرپیشه بودم راحت بود و میتوانستم که در این حالت اشک بریزم اما یک بازیگر تازه وارد تا بیاید و این کارها را یاد بگیرد طول میکشد.
انتخاب لوکیشن و اینگونه مسائل با کارگردان بود؟
بله، هم کارگردان و هم فیلمبردار هر دو با هم صحنه را انتخاب میکردیم؛ میزانسنها را تشکیل میدادیم.
استقبال از فیلم مرجان که شما کارگردانی کردید، زمانی که اکران شد چگونه بود؟
بد نبود؛ خوب بود.
بازیگران این فیلم چه کسانی بودند؟
شادروان جعفری، قدکچیان، ظهوری، تاجی احمدی.
خودتان نقش مرجان را داشتید؟
بله، من مرجان بودم.
از تئاترهایی که بازی کردید بگویید، از حال و هوای تئاترهای آن زمان، تئاترهای لالهزار یا تئاتر باربد. میخواهم از فضای آن تئاترها بگویید.
آن زمان تئاترها بیشتر ترجمه میشد و ما کار میکردیم. از شکسپیر، ویکتورهوگو و دیگر نویسندگان مشهور.
مثلاً من نقش خانم کاملیا را بازی میکردم یا رمئوژولیت را بازی میکردم. از این تیپ پییِسها زیاد بود.
استقبال چگونه بود؟ همیشه صندلیها پر بود؟
بله
خانم شهلا، شما با این چشمان شهلا و اینکه از هر حیث از زیبایی برخوردارهستید؛ با توجه به فاکتورهای سینمای آن زمان برای ایفای نقش اول؛ آیا خواست شخصی خودتان بود که در اکثر مواقع نقش مادر را بازی میکردید؟
آنزمان فیلمها یک مرتبه رفت روی مسائل جنسی و من دوست نداشتم که چنین نقشهایی داشته باشم. نقش مادر را بازی میکردم که این نقشها را بازی نکنم.
تمام کارهاتان که خوب و دیدنی است اما فکر میکنم در فیلم درشکهچی خیلی خوش درخشیدید، درست است؟
نمیدانم تا مردم چه فکر کنند.
یک خاطره از دورهی کار هنریتان برایمان تعریف کنید لطفاً.
زمانی میخواستند ببینند حقوقهامان چقدر است که پورسانت حقوقمان را برای حق عضویت سندیکای هنرپیشگی که تازه تشکیل شده بود، بگیرند و ما باید مبلغی ماهیانه پرداخت میکردیم. خانم «بدری حورفر» از هنرپیشههای قدیم تئاتر وقتی متوجه شد دستمزد من از او بیشتر است ناراحت شد. شب روی صحنه بازی داشت؛ گفت من بازی نمیکنم. خدا بیامرزد آقای «دهقان» و مهندس «والا» را. اینها به من گفتند تئاتر نباید تعطیل شود و شما باید جبران کنید.
گفتم من که اصلاً پییِس را ندیدم! پییِس را گرفتند جلوی آینه میز توالت و در حین گریم کردن آنرا برایم خواندند و من گوش کردم؛ سوفلور گذاشتند یکی دو جا. یکی این گوشه صحنه، یکی آن گوشه صحنه و قرار شد توی صحنه هم، هنرپیشهها حرکت صحنه را به من بگویند تا آن شب که بلیطها را هم فروخته بودند، تئاتر تعطیل نشود.
من آن شب را به این صورت نقش بازی کردم و فردای آن شب تماشاچیانی که تئاتر را دیده بودند برایم کادو فرستادند. این یکی از خاطرات عجیب و غریب است برای من چون در تئاتر چنین کاری خیلی مشکل است. آن شب را هیچگاه فراموش نمیکنم.
حالا اگر حرف خاصی با شنوندگان رادیو دارید بفرمایید.
من یک احساسی دارم که دلم میخواهد این احساس در دل تمام مردم دنیا باشد. من معتقدم تمام مردم دنیا از هر رنگ و نژاد با هم نسبت فامیلی دارند. ما یک عده از فامیلمان را میشناسی؛ آنها با خانوادههای دیگری ارتباط دارند، ازدواج کردند، آنها هم فامیل ما هستند و به همین ترتیب همه با هم غیرمستقیم رابطه فامیلی داریم. اگر این احساس در دل ما پیدا شود، یکی از گرسنگی نمیمیرد و یکی از سیری منفجر نمیشود. دلم میخواهد تمام مردم دنیا این احساس را پیدا کنند و نسبت به هم احساس محبت داشته باشند.
شهلا ریاحی می گوید : قرار بود امسال هفتادمین سالگرد ازدواجشان را جشن بگیریم و ناممان را در کتاب گینس به عنوان هنرمندانی که رکورد بیشترین عمر زندگی مشترکشان را با هم بودند ثبت کنیم اما..
خیلی دلم برای نقشاشون تنگ شده
من همه مادر بزرگ پدر بزرگارو دوس دارم اونا برکت هر خونه ای هستن
ولی خواهش میکنم صدا وسیما یه مستند با موضوع ایشون بسازه
مسئولینم یه بزرگداشت براش بگیرن
بیاد خانم خیر آبادی
خانم خردمند