جواد اردکاني، کارگردان فيلم شور شيرين:
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، فيلم سينمايي «شور شيرين» که اکنون در حال اکران
مي باشد، در باره بخشي از زندگي سردار شهيد محمود کاوه است و در سي امين
جشنواره فيلم فجر نيز به نمايش درآمد و با استقبال خوب مردم و جوانان و
سردي منتقدان نشريات روشنفکري مواجه شد. ماهنامه پاسدار اسلام با جواد
اردکاني، کارگردان، در باره فيلم و سير ساخت آن و جزئيات ديگر آن گفتگو
کرده است.
اظهارات اين فيلمساز متعهد در باره رفتار برخي مديران سينمايي و
فرهنگي کشور و نيز مشکلات نرم افزاري و سخت افزاري اي که بر سر راه ساختن
فيلم هاي مربوط به دوران جنگ و دفاع مقدس وجود دارد، قابل تامل است. توجه
خوانندگان عزيز را به مطالعه اين گفتگو يا در حقيقت گپ
وگفت دو يار مؤمن سينما يعني جواد اردکاني و عليرضا سربخش جلب مي نماييم؛در فيلم شور شيرين فاصله سال 61 تا شهادت شهيد کاوه در سال 65 را نداريم.
آيا در نظر داشتيد که فيلمهاي ديگري در باره مقاطع ديگر زندگي شهيد
بسازيد يا براي يک بار همين فيلم را در باره کاوه ساختيد؟
مشکلي که در اين نوع فيلمها وجود دارد و ما در فيلم به کبودي ياس هم با آن
مواجه بوديم، اين است که در زندگي اين شخصيتها مقاطع مختلفي وجود دارند.
مثلاً در مورد شهيد کاوه، ما بايد يک مقطع را انتخاب ميکرديم و لذا مقطع
ورود کاوه به کردستان را انتخاب کرديم، يعني مقطعي که کاوه جوان، تازه
دارد کاوه ميشود. کاوه تازه بعد از سال 60 که ما او را در آنجا رها
کردهايم، تيپ ويژه را تشکيل ميدهد، درگير عملياتهاي بزرگ و بعد درگير
جنگ با جبهه صدام ميشود و در سال 65 هم به شهادت ميرسد. کاوه در طي اين
چهار سال رشد عجيب و غريبي ميکند و شايد به تعبيري اصلاً قابل مقايسه با
کاوه جوان سال 60 نباشد.
اينها مستلزم آن است که ما سريال کار کنيم. من با آقاي ضرغامي صحبت کرده و
گفتهام که بهترين قالب براي نشان دادن اين شخصيتها، سريال است. هم به
دليل وسعت فرصتي که هست و ميشود مطالب بيشتري در مورد اين شخصيتها گفت و
هم به دليل اينکه يک سريال40ا- 30 قسمتي خيلي بهتر ميتواند مخاطبش را
جذب کند و حتي تبديل به يک جريان بشود. اشاره کردم که آقاي عيانفر قبلاً يک
سريال 50 قسمتي در باره شهيد کاوه نوشته بودند.
الان سريال شهيد شوشتري
به شکل جدي مطرح است. به کبودي ياس را هم که ساخته بوديم، آقاي بخشيزاده
مدير شبکه 2 خيلي ابراز علاقه کردند که بياييد و سريال برونسي را براي ما
کار کنيد که اينها در حد ابراز علاقه باقي ماند. من واقعاً در ذهنم نبود
که شور شيرين 2 و 3 را بسازم. فرصتي ايجاد شد و من هم ترسيدم که اگر از اين
فرصت استفاده نکنم، سال بعد همين فرصت هم پيش نيايد. بنابراين گفتم در حدي
که در توانم هست، شهيد کاوه را معرفي مختصري کنم. آرزو ميکنم دوستان ديگر
و کساني که تواناييهاي بيشتري دارند، به ميدان بيايند و فيلمهاي
سينمايي يا سريالهاي ديگري در اين موضوع کار شود.
سريال دارد با شبکه ساخته ميشود؟
خير، ما يک فيلمنامه 200 دقيقهاي سينمايي مونتاژشده ـ نه آب بسته شده ـ
داشتيم که کاملاً با ريتم درست کار شده بود. در مرحله مونتاژ، يک راه اين
بود که همان 200 دقيقه را فشرده کنيم که ديديم به لحاظ ريتم و ضرباهنگ
آزاردهنده ميشود و به لحاظ اطلاعات هم تماشاگر ممکن است سردرگم و گيج شود.
راه دوم اين بود که آن قصه را کامل و به يک نسخه سريالي تبديل کنيم و در
نسخه سينمايي، بخشهايي از قصه را به کلي بيرون بياوريم.
مثلاً در نسخه
سريالي، بخشهاي جنگهاي شهري کاوه را هم داريم. در نسخه سريالي، کاملاً
به شبکه شهري ضدانقلاب در سقّز و جنگ شهري که نهايتاً به پاکسازي سقز منجر
ميشود، پرداخته شده و نيز به بعضي از محورهاي ديگري که در نسخه سينمايي،
آنها را کامل درآورده و کنار گذاشتهايم. الان ما يک سريال 5 قسمتي داريم
که شامل اين فيلم سينمايي است به اضافه بخشهاي ديگري که اصلاً در نسخه
سينمايي وارد نشدهاند.
فکر ميکنيد براي بهبود سينماي دفاع مقدس بايد چه کارهايي را انجام بدهيم
تا به خواسته قلبي رهبر معظم انقلاب و امام برسيم؟ چه تدابيري بايد
انديشيده شود؟
مشکل بزرگ سينماي دفاع مقدس ما اين است که ما يک مرکز قدرتمند نداريم که
بتواند همه بخشهاي درگير موضوع را پاي کار بياورد. يعني شما الان بخواهيد
از فارابي حمايت بگيريد، بايد يک راه را برويد، بخواهيد از سپاه يا بنياد
شهيد حمايت بگيريد، بايد راههاي ديگري را برويد و همين طور از هرجاي
ديگر و هرکدام از اينها هم متر و معيارهاي خودشان را دارند که متأسفانه در
همين «شور شيرين» باعث شد که ما بخشي از قصه را از دست بدهيم.
اين قسمت
مربوط به نقش هوانيروز در کردستان بود که متأسفانه به دليل عدم همکاري ارتش
نتوانستيم آن بخش را فيلمبرداري کنيم. ما در قصهمان شهيد صياد را به اسم
سرهنگ صياد داشتيم، ارتش به ما فشار آورد که اسمش را عوض کنيد و ما مجبور
شديم آن را به سرهنگ شيرزاد تبديل کنيم. خلاصه ته قصه اين شد که ما
متأسفانه مجبور شديم حتي واقعيت را تحريف کنيم. فرماندهي ارتش ميگفت شما
داريد صياد را براي کاوه هزينه ميکنيد و ما ميگفتيم به حضرت عباس هزينه
نميکنيم. شهيد صياد در کردستان بوده، ولي فعلاً توي اين فيلم، شخصيت ما
شهيد کاوه است. اگر فيلم ديگري کار کنيم که صياد شخصيت اصلي باشد، آن وقت
کاوه ميشود شخصيت فرعي ما. اين نوع نگاهها کار را دشوار ميکند.
در مورد گرفتن امکانات، اگر آن مرکز قوي شکل نگيرد و ما به يک قرارگاه
قدرتمندي نرسيم که بتواند حوزه دفاع مقدس را هم به لحاظ نيازهاي محتوايي و
هم به لحاظ نيازهاي مادي تأمين کند، اين سرگرداني همواره وجود خواهد
داشت.
آن مرکز هم تصور ميکنم فقط با عنايت خود حضرت آقا و توجه ايشان
امکان شکل گيري دارد، کما اينکه الان سپاه آمده در ميدان فيلمسازي و دارد
هزينه ميکند، ولي سپاه در عرصه خودش جلو ميرود. ارتش گفته ميخواهيم
سريال صياد را بسازيم. اينها جدا جدا کارهايي ميکنند که خيلي هم ارزشمند
و مغتنم است و خيلي بهتر از کم کاري دوره قبل است، ولي تجمع انرژيها و
امکانات و هدايت متمرکز، کار را بسيار بهتر پيش ميبرد. اگر چنين قرارگاه
متمرکزي باشد، حتي ميتواند به عنوان يک مرجع بالادستي، در مرحله اکران هم
از اين فيلمها حمايت کند. فرض کنيد سپاه با پايگاههاي بسيجش پاي کار
نمايش اين فيلمها بيايد، آموزش و پرورش با مدارسش بيايد، بنياد شهيد با
جمعيت تحت پوشش خود بيايد. 10درصد جمعيت تحت پوشش هر حوزهاي هم بيايند و
اين فيلمها را ببينند، اين فيلمها رکورددار فروش سينماي ايران که هيچ،
رکورددار سينماي آسيا ميشوند، اما متأسفانه چون هدايت درستي روي مجموعه
صورت نميگيرد، هرکدام از اينها را بايد جداگانه برويد پيگيري کنيد و آخر
سر هم آن اتفاقي که بايد، نميافتد.
در بحث نرمافزاري و محتوايي، چه نکات ديگري به نظرتان مي رسد؟
مشکلي که ما الان در بخش نرمافزاري و محتوايي داريم و بايد برايش فکر
عاجلي بشود اين است که مستندات و مدارک مربوط به دفاع مقدس، ساماندهي
نشدهاند. مثلاً شما ميخواهيد ببينيد راجع به حاج احمد متوسليان چه
تعداد خاطره گفته شده، چه تعداد منبع مکتوب هست، چه تعداد منبع تصويري هست،
اينها کجاها هستند و ناگزيريد براي اينکه حاج احمد متوسليان را پيدا
کنيد، خودتان برويد و همه اين منابع را زير و رو کنيد.
اگر اين منابع در
مرکزي فهرست نويسي و طبقهبندي و يا نرمافزارشان تهيه شده بودند، شما
بهراحتي ميزديد حاجاحمد متوسليان در لبنان و يک مرتبه کل اطلاعات آن
مقطع را به شما ميداد و يا ميزديد متوسليان ـ همت و اين اطلاعات را به
شما ميداد، يعني به شما کمک ميکرد اطلاعات موجود، خاطرات گفته شده،
عکسها و فيلمهايي که اين طرف و آن طرف، ولي گم هستند، سرجمع و
فهرستنويسي شده در اختيارتان باشد و آن وقت بهجاي اينکه 6 ماه وقت
بگذاريد و نهايتاً هم به يک سري اطلاعات ناقص برسيد، يک ماه وقت ميگذاريد
و به اطلاعات کاملي هم ميرسيد که صحت آنها بالاست.
آفت ديگري که داريم
که باز به همين دستهبندي نشدن اطلاعات برميگردد، اين است که متأسفانه
راجع به موضوعاتمان مطالعه تطبيقي صورت نميگيرد، يعني من براي اينکه يک
کتاب راجع به شهيد برونسي بنويسم، ميروم و با يک عده از افراد گفتگو کرده
و به آن گفتگوها اعتماد ميکنم و بدون اينکه مطالعه تطبيقي کنم، آن
خاطرات را در کتابم چاپ ميکنم، بعد آن کتاب ميشود مرجع براي ده تا کتاب
بعد از خود، درحالي که وقتي خود من وارد قصه شهيد برونسي شدم، ديدم حدود 30
درصد آن کتاب مرجع، اشکال دارد، يعني چيزهاي غلطي به شهيد برونسي نسبت
داده شده است.
حالا يا به اين دليل است که کسي که خاطره را گفته، حالا ديگر
از ذهنش رفته يا بعضيها فکر ميکنند هرچه پيازداغش را زيادتر کنند، به آن
شهيد خدمت کردهاند و در نتيجه قصهپردازي ميکنند. آن بنده خدايي که
خاطرات را جمع ميکند، نميرود اين اطلاعات را با دو نفر ديگر چک کند.
مثلاً ما بخشي از قصه شهيد برونسي را که مربوط به والفجر3 بود و ديديم در
منابع جور در نميآيد، رفتيم و با شهيد شوشتري چک کرديم و ايشان گفت من
خودم آنجا بودهام و اين جور که کتاب گفته نيست، واقعيت اين است.
اين آفت
هم متأسفانه در منابع مکتوب ما هست و تا ما درگير مطالعات تطبيقي نشويم،
اين اصلاح صورت نميگيرد و آن مطالعه تطبيقي هم اتفاق نميافتد، مگر زماني
که جمعآوري اطلاعات و دستهبندي آنها اتفاق بيفتد و آن وقت اگر مثلاً راجع
به برونسي اطلاعات خواستيد، همه منابع کنار هم قرار ميگيرند و خود به
خود تطبيق داده ميشود. دستکم اين که سئوال ايجاد ميشود که کدام يک
دارند درست ميگويند و ميرويد دنبالش تا پيدايش کنيد. من فکر ميکنم اين
کار راحتي است و هزينه زيادي هم نميبرد. کافي است مرکزي متولي اين کار
بشود و کليه اطلاعات مکتوب و تصويري و منابع دفاع مقدس اعم از شخصيتها،
عملياتها يا جغرافياي دفاع مقدس را به شکل کاربردي گردآوري کند.
براي مديران فرهنگي ما در زمينه دفاع مقدس توصيه اي نداريد؟
من از مديران فرهنگي يک خواهش دارم و آن هم اين است که يادشان نرود که
اينها مديران فرهنگي نظام جمهوري اسلامي هستند. الان بدبختانه يک اتفاق
مبنايي در جامعه ما افتاده و آن هم اين است که بسياري از مديران ما تصور
ميکنند اگر بخواهند مدير فرهنگي باشند، بايد روشنفکر مسلمان باشند.
بعد کم
کم بين روشنفکر مسلمان يک خط ميگذارند و ميشود مسلمان - روشنفکر. وقتي
مينشينند سر سجاده و ميخواهند نماز بخوانند و مي روند توي هيئت امام
حسين«ع» ميشوند مسلمان، ولي وقتي ميآيند و پشت ميز مديريت مينشينند،
ميشوند روشنفکر.
به حضرت عباس بسياري از مديران فرهنگي ما از بسياري از
روشنفکران غيرمسلمان، روشنفکرتر شدهاند. اين از روشها و
تصميمگيريهايشان پيداست، حتي از حرف زدنشان هم معلوم است. خواهش من اين
است که مديران فرهنگي ما دائماً به خودشان بگويند که ما مديران فرهنگي نظام
جمهوري اسلامي هستيم و واقعاً متوجه باشند که اگر بخواهند خط و خطوط خودي
را از جريان رسانهاي بگيرند، راه به ناکجاآباد خواهند برد، کما اينکه
متأسفانه بعضي از مديران فرهنگي ما به آن ناکجاآباد رسيدهاند.
در هنگام ساختن «شور شيرين» با چه مسائلي و مشکلاتي برخورديد؟ آيا کارتان راحت پيش رفت؟
فيلم جنگي ساختن اصولاً نميتواند بدون مسئله و مشکل باشد و اين شامل همه
فيلمهاي جنگي ميشود. ما هم در شور شيرين مشکلات بسيار زيادي داشتيم، اما
خوشبختانه خودم به اين استنباط رسيدم و دوستاني هم که در اين دو فيلم با
ما همکاري کردند، الحمد لله به اين استنباط رسيدند که به رغم همه مشکلات،
فيلمهايي که به قول بچهها صاحب دارد، مشکلاتش هم در جايي که بايد حل شود،
حل ميشود، يعني هم در «به کبودي ياس» هم در «شور شيرين»، بچهها به اين
باور رسيده بودند که حل ميشود و همين به گروه آرامش ميداد و واقعاً هم
حل ميشد و کار معطل نميماند.
اما اين نبايد توجيهي باشد براي اينکه ما
هيچ تلاشي براي کم کردن مشکلات فيلمهاي دفاع مقدس نکنيم. واقعاً بايستي
بکوشيم مشکلات اين حوزه را تا هر جا که ميشود کم نموده و مشوقهاي آن را
زياد کنيم و واقعاً ته آن، اين طور نشود که فقط فيلمسازهايي به سمت ساخت
اين نوع فيلمها بروند که به تعبير خودشان، محترمانهاش « عاشق» باشند و غيرمحترمانهاش هم يک جور ديگر باشند! بايد فيلمسازي در
حوزه دفاع مقدس به قدري روان بشود که خيلي از فيلمسازها به اين سمت بيايند
و از ظرفيتها و استعدادهاي بيشتري در اين عرصه استفاده کنيم.
در فيلم شور
شيرين هم جداي از خطرات و مسائل نظامي و هوا و سرما و گرما که عادي است،
چيزي که خيلي آزارمان ميداد، يک مشکل قديمي است که کسي هم به فکرش نيست و
آن اينکه ما بايد در فيلمهايمان از لوازم و مهمات جنگي استفاده کنيم،
انفجارات را با لوازم جنگي بزنيم. شما وقتي ميخواهيد از سلاح استفاده
کنيد، غير از چند سلاح محدود مشقي، چيز ديگري در اختيار نداريد. شما يا
نبايد به سمت تيربار برويد و يا اگر ميرويد بايد شليک کنيد. اين شليک هم
شما را در زاويهبندي تصوير محدود ميکند، چون ديگر نميتوانيد از تيربار و
هدفش OS بگيريد.
در اجرا هم وقتي ميخواستيم شليک تيربار ضبط کنيم بايد
اکيپي را ميفرستاديم که مثلاً برود بالاي تپه و ببيند که بچهاي، چوپاني
عبور نکند که مثلاً چهار تا شليک تيربار ضبط کنيم، درحالي که در سينماي
دنيا، مدل مشقي و نمايشي همه اين سلاحها ساخته شده، پوکهاش را ساختهاند
که ميپرد بيرون، آتش دهانه مناسب را هم براي کار نمايشي لازم به شما
ميدهد و در عين حال نه جنگي است و نه خطري دارد.
ابزارهاي نظامي خيلي هم
پرهزينه هستند، درحالي که اگر ماکت آنها را بسازيم، نه آن هزينه تحميل
ميشود، نه اين خطرات و محدوديتها به وجود ميآيند، چون حتماً بايد برويم و
مثلاً تانک را از يک مرکز نظامي بگيريم، چون در بيرون که نميتوانيم تانک
تهيه کنيم، درحالي که آن قرارگاهي که اشاره کردم، ميتواند بخشي از کار خود
را اين قرار بدهد که ماکت نمايشي ابزار و تجهيزات سينماي جنگ را بسازد.
اين کار، هم به کم شدن هزينه فيلمهاي جنگي کمک ميکند و هم به بالا رفتن
امنيت کار ميافزايد.
شما در مورد دو شهيد و سردار جنگ ما فيلم ساخته ايد. در پايان اثر دوم چه
احساسي داريد؟ چون من خودم به شما رشک ميبرم. ميخواهم ببينم آيا در حين
ساخت، هدايتهايي از سوي شهدا به شما شد؟
من اصلاً قصد ساخت فيلم جنگي نداشتم. يعني تا قبل از آن جلسهاي که خدمت
حضرت آقا بوديم، اصلاً و ابداً چنين قصدي نداشتم و اگر به من ميگفتند
براي کارهاي بعديات 10 تا اولويت بگو، حتي يکي هم فيلم جنگي نبود.
در
واقع با فرمايش حضرت آقا و پيگيري آقاي صفارهرندي به اين راه هدايت شدم.
اين را براي خودم سعادت و توفيقي ميدانم که نميدانم چرا نصيبم شد، ولي
شد. تجربه فيلم «به کبودي ياس» عليرغم سختيهايش بهقدري برايم دلنشين بود
و آن قدر به من خوش گذشت که تصميم گرفتم تا زماني که ميتوانم اين مدل
فيلمها را کار کنم، کار ديگري نکنم. همسر من هم عميقاً معتقد است پولي که
از طريق اين فيلمها به زندگي ما آمد، جور ديگري بود و برکت خاصي داشت.
هميشه هم به من ميگويد از همين نوع کارها بکن و سراغ هيچ کار ديگري نرو.
البته کارهاي قبلي من هم در باره انقلاب و نظام بودند و الحمد لله کار غير
ارزشي نبودند، ولي روي کار شهدا خيلي تکيه ميکند. يکي از دوستان همکار ما
در شور شيرين، الان همکار آقاي مجيد مجيدي در فيلم پيامبر«ص» هم هست، يک
روز حرف جالبي زد که از يک آدم کاملاً حرفهاي سينما بسيار حيرتآور است.
ميگفت رفتم به مجيدي گفتم: «من قبل از کار تو، سر کار يک شهيد بودم و هر
روز حس ميکردم آن شهيد در اطراف ما حضور دارد...» برايم بسيار جالب بود که
او در سر اين کار به چنين حسي رسيده. اين حسي بود که همه ما داشتيم. البته
حالات ويژهتري هم بر ما گذشت که از هنگام نوشتن فيلمنامه تا آخر فيلم
ادامه داشت که جاي گفتنش نيست. ولي واقعاً باور من اين است که ساخت اينجور
فيلمها چندان کوششي نيست. در مصاحبهاي هم که بعد از جشنواره فجر داشتم،
گفتم: «اگر شهدا صدايم نزنند، ديگر فيلم جنگي نمي سازم!» و واقعاً هم نمي
سازم. شهدا بايد آدم را صدا بزنند. نميدانم شهيد بعدي صدا خواهد زد يا
نه؟ اگر صدا بزند که با کله به سمتش ميروم، اگر هم صدا نزند که بايد ببينم
اشکال کجا بود که صدايم نکرد.
اگر خاطرهاي در خصوص شهيد کاوه و ساخت شور شيرين يا در باره شهيد برونسي داريد که درس و عبرت باشد، بيان بفرماييد؛
خاطره که خيلي زياد است. در باره فيلم «به کبودي ياس» خاطرهاي را نقل
ميکنم که برايم بسيار اميدبخش بود. ما يک روز در خانه شهيد برونسي
فيلمبرداري ميکرديم. گفتيم حالا که داريم خانه شهيد برونسي را ميگيريم،
همسر و خانواده شهيد را هم دعوت کنيم بيايند ببينند. همسر شهيد با چند تن
از فرزندانشان لطف کردند و آمدند. وقتي خانه را ديدند و بچههايي را که
نقش فرزندان شهيد را بازي ميکردند، به مزاح گفتند: «فلاني! باز به من
نگوييد اين8 7- تا را جمع کن. من جمع کردهام». گفتم: «نه حاجخانم!
نميگوييم». پسر شهيد آمد و گفت: «به مادر بگو خوابش را برايت تعريف کند.»
پرسيدم: «کدام خواب؟» جواب داد: «تو بگو، خودش تعريف ميکند». در فرصتي در
بين پلانها گفتم: «حاجخانم! قضيه خواب چيست؟» ايشان گفتند: «ول کنيد،
هيچي». خلاصه اصرار کردم و ايشان گفتند: «آن اوايل که شما آمديد سراغ ما،
بعضي از دوستان آمدند و آن قدر راجع به شما به ما حرف زدند که من شک کردم
که آيا بايد به شما اجازه اين کار را بدهم؟ ندهم؟ همکاري بکنم؟ نکنم؟ خيلي
شک کردم و اين شک خيلي مرا اذيت کرد. يک شب شهيد برونسي آمد به خوابم.
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید