سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

هر شب با قرآن/ میوه ممنوعه

بر آنیم تا در این مجال، قطعاتی کوتاه و بلند از کتاب وحی را با نگاهی به انعکاس آن در ادب پارسی، پیشکش طالبان حق و جوینگان حقیقت کنیم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

آیات 35 37 سوره بقره

وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلا مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنْ الظَّالِمِینَ (35) فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ (36) فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (37)

و گفتیم ای آدم تو و همسرت در این باغ بهشت منزل کنید و از نعمت‌های فراوان آن بهره گیرید اما بدین درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد (35) پس شیطان آن دو را بلغزانید و از آن بهشت و آن نعمت بیرون کرد و ما گفتیم شما همگی از بهشت فرو شوید که برخی از شما برخی دیگر را دشمن باشید و زمین شما را تا اجلی معین قرارگاه و متاع و بهره‌مندی خواهد بود (36) پس آدم از پروردگارش کلماتی آموخت که با ادای آن به درگاه او توبه کرد همانا که خداوند بسیار توبه پذیر و مهربان است (37)

*گوشه‌های دیگری از داستان آدم و حوا و درخت ممنوعه و فریب شیطان و هبوط جملگی از بهشت را از زبان خداوند می‌شنویم. میوه ممنوعه را بیشتر مفسران اسلامی گندم دانسته‌اند و اشارات بسیار به این دانه پر برکت در فرهنگ فارسی آمده است:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت       ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم (حافظ)

**********

خال مشکین که بر آن عارض گندم‌گون است        سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست (حافظ)        

*مفسران کتاب مقدس شجره ممنوعه را درخت معرفت دانسته‌اند که آدم و حوا پیش از خوردن میوه از نیک و بد آزاد بودند و چون از آن میوه خوردند اول از عریانی خویش آگاه شدند و خود را با برگ‌های درختان بهشتی پوشاندند و در حقیقت آگاهی از نیک و بد آغاز مسئولیت آدمی است که هر چند از جهتی مایه کمال اوست اما از جهتی دیگر او را در بند و محدود می‌کند و از بسیاری نعمت‌ها به ظاهر باز می‌دارد.

*اما عارفان چه در شرق و چه در غرب این میوه را عشق دانسته‌اند که آدمی با خوردن آن به رنج و مشقت می‌افتد و به فراق و محرومیت مبتلا می‌شود و سختی جور و جفای معشوق و حسادت رقیب را تجربه می‌کند؛ و رمز این عشق سیب است و سیب آدم را که در گلوی مردان است و در زنان نیست این گونه تعبیر کرده‌اند که گلوی آدم با خوردن سیب به عشق حوا بسته شد.

* ویکتور هوگو در قطعه شعری در بینوایان گوید:

ما در آن ایام تغذیه از عشق می‌کردیم

همان میوه شیرین ممنوع

مولانا نیز اگر چه میوه را گندم معرفی کرده و گفته است:

حرص آدم چون سوی گندم فزود      از دل آدم سلیمی را ربود               

اما به حقیقت، آن حرص همان میل و شهوت و عشق است که آدمی را بی‌اختیار به جانبی می‌برد.

*حافظ در بیت زیر اشاره می‌کند که ما چشممان در جایی به سبزۀ خط جمالی افتاده و دل از دست داده‌ایم و دلباخته در طلب او از بهشت نعمت‌ها و لذت‌ها به این جهان پر رنج و محنت آمده‌ایم تا مهرگیاه عشق را به چنگ آوریم و روزی به بهشت دیدار و وصال برسیم و با خوردن این گیاه محبوب همگان شویم:

سبزۀ خط تو دیدیم و ز بستان بهشت        به طلبکاری این مهرگیاه آمده‌ایم               

* عزیزالدین نسفی مفصل‌ترین گزارش و زیباترین تفسیرها از میوه ممنوعه را به دست داده و گفته آن میوه ممنوعه متعدد بوده و خوردنش آدمی را از بهشت‌های گوناگون بیرون کرده است. بنا بر این سخن، ما آدمیان در آغاز در بهشت عدم و بی‌خبری بودیم:

عالم بی‌خبری طرفه بهشتی بوده ست         حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم (صائب) 

و دانه ممنوعۀ ما دانۀ وجود بود که ما را از بهشت عدم به عرصۀ وجود آورد و به تعبیر جامی:

خداوندا ز هستی ساده بودیم     به کنج نیستی آزاده بودیم            

نخست از نیست ما را هست کردی     به قید آب و گل پابست کردی             

*چون وارد عالم وجود شدیم گفتند اکنون شما در بهشت بساطت و سادگی زندگی می‌کنید و رنجی از ترکیب و تجزیه آن نمی‌دانید، پس زنهار از میوه ترکیب نخورید. باز به وسوسۀ عشق میوۀ ترکیب را خوردیم و با ورود به عالم ترکیبات این همه رنج و محنت به ما رسید زیرا گذر هر مرکّبی روزی به دیار تجزیه خواهد افتاد و نیست در عالم ز هجران تلخ‌تر.


* چون به عالم ترکیب آمدیم گفتند مبادا از دانۀ عقل بخورید زیرا همۀ تکلیف‌ها و بارها بر دوش عاقل است. نشنیدیم و خوردیم و عاقل شدیم و عقل دست و پای ما را بست و بار تکلیف بر گردن ما نهاد پس گفتند اگر چه عاقل هستید اکنون از میوۀ علم و معرفت مخورید زیرا نادانی خود عذر تقصیرات است:

                    مرا هر آینه خاموش بودن اولی‌تر       که جهل نزد خردمند عذر نادان است (سعدی)            

*دانه معرفت ما را بیش از پیش در بند کرد و از بهشت جهل و بی‌خبری بیرون آورد اما باز گفتند با همۀ این احوال از دانه عشق پرهیز کنید:

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها (حافظ)

بالأخره همۀ این دانه‌ها را خوردیم و از همۀ بهشت‌ها بیرون آمدیم و در دوزخ پر شرار هجران در بند شدیم و ندانستیم که چه می‌کنیم.

ندانستم که این سودا مرا زین‌سان کند مجنون    دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند پر خون (دیوان شمس)         

  چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود    ندانستم که دریا چه موج خون فشان دارد (حافظ)                           

*داستان ورود شیطان به بهشت و لغزاندن آدم و حوا نیز یک حقیقت مستمر تاریخی است از آنکه پیوسته آدم‌ها در معرض وسوسۀ شهوت و حرص و جاه و مقام و امثال آن هستند و خود را از بهشت برخورداری و آسایش محروم می‌کنند.

* دشمنی‌ها و کینه‌ها با خروج آدم از بهشت آغاز می‌شود. در آنجا همه با هم دوستند و به هم سلام و تحیت می‌گویند. حقد و حسد و غل و غش در بهشت نیست و این گونه صفات است که ما را چه در این عالم و چه در عالم دیگر از بهشت بیرون می‌کند و بدون پاک شدن از آن‌ها بار دیگر اجازه به بهشت نمی‌دهند.

* زمین اقامتگاه موقت ماست تا زمانی که بار دیگر ما را فراخوانند تا به بهشتی برتر از آنچه بودیم برسانند و بازگشت همه به رحمت خداست.

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.