سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

داستانک/خوابیده بودم چون فکر می‌کردم تو بیداری!

شب که می شود حوصله ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم. داستانک فردا منتظر پیشنهادات شماست.

روزی مردی رو به دربار خان زند می‌آورد و با ناله و فریاد می‌خواهد کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می‌شوند. خان زند ناله و فریاد مرد را می‌شنود و می‌پرسد ماجرا چیست؟

خان پس از گزارش سربازان، دستور می‌دهد مرد را به حضورش ببرند.

خان می‌پرسد: چه شده مرد که چنین ناله و فریاد می‌کنی؟

مرد با درشتی می‌گوید همه امولم را دزد برده و الان هیچ در بساط ندارم.

خان می‌پرسد وقتی اموالت به سرقت می‌رفت تو کجا بودی؟

مرد می‌گوید: خوابیده بودم.

خان می‌گوید: چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟

مرد پاسخی می‌دهد: من خوابیده بودم چون فکر می‌کردم تو بیداری!!!

کریمخان زند لحظه‌ای سکوت می‌کند و سپس دستور می‌دهد خسارتش را جبران کنند و می‌گوید حق با او است ما باید بیدار باشیم.

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.