زندگی انسان ساحتهای مختلفی دارد که انسان مؤمن همانطور که از اسمش پیداست باید در هر کدام از آنها ایمان خود را ظهور و بروز دهد. در ساحتهای فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، اعتقادی، اخلاقی، علمی، اقتصادی و جسمی. بروز ایمان نیز در این ساحتها چیزی نیست جز تقوا. یعنی فرد در همه این ابعاد زندگی نظر خدا و رضایت او را محور قرار دهد. امام صادق (ع) درباره وظیفه شیعیان فرموده است: «کونوا لنا زینا ولا تکونوا لنا شیناً» زینت و سبب افتخار ما باشید نه اینکه باعث شرمندگی ما باشید. در این راستا حضرت علی (ع) میفرماید: «اعیونی بورع واجتهاد و سداد» سعی کنید تقوا و ورع داشته باشید. در این راه تلاش کنید و استقامت داشته باشید. آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان آیت الله مصباح یزدی؛ در دفتر مقام معظم رهبری است که در سال ۸۷ ایراد کرده اند. بخش یازدهم آن را باهم میخوانیم:
روایتی از نوف بکالی را که در بحارالانوار ذکر شده و مضامین مشابهی با خطبه متقین نهجالبلاغه دارد، نقل کردیم. بیان شد که پس از اصرار همام بن عباده، حضرت علی (ع) اوصاف شیعیان اهل بیت آنانکه خداوند متعال از هر آلودگی پاکشان کرده است بیان فرمودند. حضرت در ابتدا و در آغاز کلام، سه وصف کلی را ذکر میفرمایند و سپس به تفسیر این اوصاف کلی یا آثار و علائم آنها میپردازند. این سه وصفی که در این نقل آمده، عبارتند از: «فَهُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ، الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ، أَهْلُ الْفَضَائِلِ وَ الْفَوَاضِلِ». در مطالب گذشته، قدری درباره «الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ، الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ»؛ بحث شد.
اما بحث سوم، درباره وصف سوم است. در ادامه دو صفت پیشین، حضرت میفرماید: شیعیان اهل «فَضَائِل و فَوَاضِل»؛ هستند. به نظر میرسد مراد از «فضائل و فواضل»، آنگونه که در لغت معنا کردهاند، نباشد. احتمالاً فضائل؛ بیشتر در مورد صفات ثابت و به اصطلاح ملکات راسخ به کار میرود و فواضل؛ بیشتر در مورد رفتارها. یعنی، فضائل؛ در مورد ملکات ثابت، و فواضل؛ در مورد رفتارهای اخلاقی به کار میرود.
بیشتر بخوانید
پیشتر، به اجمال اشارهای کردیم که هم معرفت بالله مراتب دارد، هم عمل به امر اللّه. در اینجا نیز اینکه شیعیان اهل فضیلت و اهل صفات یا رفتارهای فاضله هستند، مراتب دارد. در واقع میتوان گفت: از آنجا که هر سه این اوصاف کلی هستند و به اصطلاح طلبهها، مقول به تشکیک؛ هستند، مراتب و درجات دارند. حال، این اختلافی که بین مراتب عرفان یا مراتب عمل یا مراتب فضیلت است، گاهی به لحاظ کمیت است و گاه به لحاظ کیفیت.
درباره کمیت باید گفت: یکی فقط واجبات را انجام میدهد، دیگری مستحبات را هم به آن اضافه میکند، و همانطور که میدانیم مقدار مستحبات، حد و حصری ندارد. اینچنین است که از لحاظ کمیت، عمل به دستورات خداوند دارای مراتب کمّی است. همینطور فضائل و فواضل و انجام کارهای شایسته نیز از لحاظ کمیت با هم تفاوت میکند.
ولی آنچه مهمتر است اختلاف در کیفیات است. حتی معرفت انسانهای مؤمن و حتی شیعیان (تربیتشدگان مکتب اهل بیت علیهم السلام) نسبت به خداوند از لحاظ کیفیت با هم یکسان نیست و بسیار متفاوت است. حال، اینکه چه اندازه اختلاف دارد، شاید احصاء مراتب معرفت و تقوا برای ما آسان نباشد. ذهن بشر گنجایش احصاء همه مراتب آن را ندارد. به این تعبیر توجه کنید: ضَربَةُ عَلی یَومَ الخَندَقِ أَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثَّقَلَین ۱. پیامبر (ص) فرمودند: آن ضربتی که امیرالمومنین (ع) در جنگ احزاب، ظاهراً به عمرو بن عبدود وارد کردند، از همه عبادتهای جن و انس افضل است!
امروزه حدود شش میلیارد انسان روی زمین وجود دارد. در نظر بگیرید: از همان ابتدا که انسان خلق شده است تا کنون هر چه عبادت کنند، باز در برابر ضربه حضرت علی (ع) به حساب نمیآید. اطلاق «ثقلین»؛ شامل همه انبیا و اولیای الاهی نیز میشود. فرض کنید انبیا را استثنا کردید. در طول تاریخ این همه اولیای خدا عبادت کردهاند، حال اگر همه این عبادتها را به عبادت جنیان اضافه کنیم و همه را در یک کفه ترازو، و یک ضربت حضرت علی (ع) را هم در کفه دیگر ترازو بگذاریم، باز آن یک ضربه بر همه عبادات رجحان دارد، و از همه سنگینتر است!
دقت کنیم آن یک ضربه بود و؛ به اندازه یک دقیقه طول کشید؛ اما در مقابل آن، عبادتهایی که در طول هزاران سال از میلیاردها انسان سر زده باشد، قرار دارد. ولی باز میبینیم آن عبادت یک دقیقهای افضل از همه آنها است. آنچه مسلم است، در اینجا کمیت مطرح نیست؛ بلکه بحث از کیفیت است. غیر از کمیتها یکی از چیزهایی که در سنجش کیفیتها معیار است، همانا معرفت آن کسی است که عملی را انجام میدهد. برای فهم بیشتر به مثال زیر توجه فرمائید:
فرض بفرمائید در یکی از اعیاد بزرگ، مقام معظم رهبری مدظله العالی، بار عام دادند و بر این اساس مقرر شد: هر کس میخواهد، میتواند خدمت ایشان برسد، هدیهای تقدیم و پاداشش را دریافت کند. در این میان، هر کس به فراخور حال خود با هدیهای خدمت معظم له میرسند. علما، شاگردان، کارمندان و … با هدیهای قرآنی یا با شاخه گلی به دیدار حضرت ایشان میشتابند. حال سائلی هم که در کوچه و بازار گدایی میکند، بگوید امروز روز عید است، ما هم هدیهای ببریم؛ بلکه پاداش گیرمان بیاید. فرض کنید همه یک شاخه گل ببرند، یعنی از لحاظ کمیت مثل هم باشند. اما آیا عمل آنکه معرفت و فهم عمیقی دارد، با آنکه فقط آمده تبریکی بگوید و مزدی بگیرد، یکسان است؟! به راستی دو عمل چقدر با هم تفاوت دارد؟
به راستی میان دوست شما که از راه دور با هدیهای اندک برای تبریک روز تولدتان به دیدار آمده، با کسی که به طمع دریافت هدیهای یا شیرینیای به حضور شما رسیده چه تفاوتی است؟ ظاهر دو عمل یکی است. یکی چیزی آورده که مزدی بگیرد، شما هم میخواهید دلش را خوش کنید، تحفه یا اسکناسی را به او میدهید. اما دیگری، اگرچه با هدیهای اندک یک گل یا کتاب یا چیز دیگری، گویی تمام جان و دل و عواطفش را به شما تقدیم کرده است. البته آشکار است که میان این دو عمل تفاوت بسیاری وجود دارد.
بزرگی میگوید: خدایا! اینکه من شب تا به صبح میایستم و تو را عبادت میکنم، به این دلیل نیست که از عذاب تو میترسم یا طمعی در بهشت دارم. اگر صد بار من را در جهنم بسوزانی تا بمیرم، و بعد دوباره زنده شوم، و باز دوباره مرا عذاب کنی، ولی بدانم این عبادتی که انجام میدهم موجب رضایت توست، از این عبادتم دست برنمیدارم؛ چراکه تو پرستیدنی هستی؛ تو را عبادت نکنم چه کنم؟
اکنون، این عبادت را مقایسه کنید با اینکه: با صد آیه و روایت ما را وعده دادهاند که: اگر دو رکعت نافله بخوانید چقدر حور و قصور، درختهای بهشتی و جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ ۲؛ به شما میدهیم. برای این امر پیغمبران را فرستادند، و ائمه تأکید کردند، اما ما سر خدا منت میگذاریم و میپنداریم با این دو رکعت نافله فتحالفتوح کردیم؛ آن هم به این دلیل که مزدش گیرمان بیاید! به راستی این دو عبادت چقدر با هم تفاوت دارد؟ اصل این تفاوت، نخست به خاطر میزان معرفت خود شخص است. اینکه آن شخص چقدر خدا را میشناسد و چقدر او را شایسته این عمل میداند. بنابراین، هر قدر پایه معرفت بالاتر باشد، این عمل میتواند ارزشمندتر باشد.
اما دوم عاملی که میتواند منشأ اختلاف ارزش در عمل شود؛ اخلاص است. ممکن است دو نفر از لحاظ معرفت البته فرض است یکسان هستند، فهمشان یکی است، پیش یک استاد درس خواندهاند، یک برنامه عملی داشتهاند، اما یکی از آنها وقتی میخواهد عبادت کند، انگیزه دیگری هم دارد. فرض این است که این انگیزه به حدی نیست که موجب بطلان عمل و یا ریا در عبادت شود. اینجاست که باز ارزش این عمل برای آن دو نفر متفاوت خواهد بود. هر اندازه عمل خالصتر باشد ارزش آن بیشتر است. همچنان که در حدیث قدسی آمده است: خدای متعال میفرماید: أَنَا خَیْرُ شَریک ۳؛ اگر کسی در عملی برای من شریک قرار دهد، خداوند سهم خود را هم به آن شریک میبخشد! به عبارت دیگر، وقتی کسی نماز میخواند، صدقهای میدهد، علمی میآموزد یا موعظهای میکند، و به بیانی، عمل خیری انجام میدهد، اگر سهمی در این عملش را برای غیر از خدا قرار دهد، خداوند سهم خود را هم به آن غیر واگذار میکند؛ خداوند میفرماید: من چیزی را میپسندم و قبول میکنم که فقط برای خودم باشد. البته این مسأله از طرف خداوند بخل نیست. این بیان برای این است که ما بفهمیم عمل خالص چقدر ارزش دارد. همین که ما در انجام عمل خیری یک چیز دیگر را همسنگ خدا کردهایم، بیادبی است! اگر بگویم نود درصد این عمل برای خدا است و ده درصد هم به خاطر دیگری؛ یعنی دیگری به میزان ده درصد با خدا قابل مقایسه است!
این دو معیار، یعنی معرفت و اخلاص، برای این؛ است که بگوییم عملها با هم تفاوت میکند. البته گفتنی است، این دو معیار از لحاظ ارزش متلازم هستند، یعنی هر کس معرفتش بیشتر است، اخلاصش هم بیشتر است. ولی اگر فرض کنیم که از هم تفکیک شود، اینچنین است: عملی که از معرفت بیشتر و از اخلاص بیشتر و انگیزه پاکتری صادر شده باشد، ارزش بیشتری دارد.
با توجه به آنچه گفته شد، میتوانیم ارتباط بین این سه عنوان کلی که در وصف شیعیان بیان شد، را تبیین کنیم. یعنی معرفت خدا و عمل به امراللّه با اینکه انسان اهل فضیلت و خصال فاضله باشد، بیارتباط نیستند. البته اصل و ریشه از معرفت است. اگر آدم بخواهد عملش به امراللّه، عمل مطلوب، عالی و مقبولی باشد، باید معرفتش قویتر باشد. معرفت که قویتر شد، عمل او به امراللّه ارزشمندتر میشود. وقتی بیشتر عمل کرد، تقوا و ملکاتی هم که از آن عمل حاصل میشود، بیشتر خواهد بود؛ چون تقوا در عمل محصول تکرار و مداومت بر عمل است. البته تقوا، هم افعال مثبت و ایجابی را شامل میشود و هم ترک اعمال منفی و سلبی را.
ما در روایات بسیاری داریم که اگر عمل توأم با تقوا باشد، اندک بودن آن هم بسیار ارزشمند است: قَلیلُ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوی خَیْرٌ مِنْ کَثیرِ الْعَمَلِ بِلا تَقْوی ۴. اما به نظر میرسد تقوا در اینگونه روایات بیشتر ناظر به ترک گناه و ترک صفات و رفتارهای بد باشد. یعنی، بیشتر تکیه روی امور سلبی آن است. برای مثال، علمای اخلاق گفتهاند: کسی را فرض کنید که کار میکند و مزد میگیرد، و آن را در جیبش میگذارد. اما جیبش سوراخ است. آن شخص زحمت را میکشد، پول هم میگیرد، توی جیبش هم میگذارد، مالک هم میشود، تملک میکند، مال خودش هم هست، اما جیبش سوراخ است! وقتی که میخواهد داراییاش را حساب کند، دست که در جیبش میبرد، میبیند چیزی نیست! چگونه ممکن است؟ مگر آن شخص صبح تا شب کار نکرده تا پول به دست بیاورد؟ اینجاست که از خود میپرسد پولها کجا رفت؟! چون دلیل را پیمیجوید، متوجه میشود که جیبش سوراخ بوده، و آنچه به دست آورده، به بیرون ریخته شده است. قلب آدمیزاد که باید آثار اعمال نیک در آن جمع شود تا به صورت ملکه در بیاید و خزانهای برای بهرهمندی انسان در روز قیامت شود، در حکم همان جیب انسان است؛ و چیزی جز گناه قلب انسان را سوراخ نمیکند. انسان، از یک طرف کار خوب انجام میدهد و از آن طرف، گناه تمام آن را از بین میبرد. در دعای کمیل میگوئیم: اللّهُمَّ اغْفِرْ لیَ الذُّنُوبَ الَّتی تَهْتِکُ الْعِصَم، اللّهُمَّ اغْفِرْ لیَ الذُّنُوبَ الَّتی تَحْبِسُ الدُّعاء، اللّهُمَّ اغْفِرْ لیَ الذُّنُوبَ الَّتی تُنْزِلُ النِّقَم. اینکه میفرماید: قَلیلُ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوی خَیْرٌ، یعنی اگر جیبت سوراخ نباشد، عمل اندک هم بسیار است. اما با جیب سوراخ، ذرهای از اعمال در آن نمیماند. لازم است برای اینکه از اعمالمان بیشتر استفاده کنیم، سوراخ جیبمان را بگیریم. یعنی اگر تا به حال گناهی مرتکب شدهایم، توبه کنیم و از این پس، مراقب باشیم مرتکب گناه نشویم تا اثر عمل را از بین نبریم.
قرآن هم میفرماید: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ ؛ خداوند اعمال نیک را میپذیرد؛ اما به شرطی که صاحبش متقی باشد؛ و این به معنای این است که جیبش سوراخ نباشد، چون چیزی برایش نمیماند تا خدا قبول کند. البته این یک مثل سادهای است و مطلب، بسیار عمیقتر از این است. برای مثال، میتوانیم بگوییم که گناه مثل یک ماده سمی است. دل آدم هم مانند قدح است. در قدح آب خنک، شکر و گلاب میریزند؛ اما اگر در آن درصدی –؛ هر چند ناچیز - هم ماده سمی ریخته شد، آیا آن نوشیدنی گواراست؟ آن شربت لذیذ و معطر و خوشرنگ که بوی خوشش اشتهاآور است، با قدری ماده سمی کشنده میشود. قلب آدمیزاد هم مانند ظرفی است که مواد مختلف از راه چشم، گوش، دست، زبان و سایر اندامها وارد آن میشود. اگر اینها سالم باشند، مطلوب است. آب خنک، عسل، گلاب و زعفران و … مطلوب است. اما اگر یک ماده سمی با آنها مخلوط شد، دیگر اثرشان را از دست میدهند و نمیتوانند نافع باشند. پس: قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ؛ یعنی مواظب باشید سم توی غذایتان نریزید. «متقی»؛ یعنی کسی که مراقب خود است تا خطری متوجهاش نشود و سم در غذایش ریخته نشود. بنابراین، برای اینکه ما که عامل بامراللّه هستیم از اعمالمان درست استفاده کنیم باید مواظب باشیم که ماده سمی گناه با آن مخلوط نشود.
ارتباط بین معرفت و عمل بحثی است که گفتن آن آسان است و بسیار ساده طرح میکنیم که معرفت و ایمان انسان چه اندازهای با اعمالش ارتباط دارد. برای ما این مسأله که رفتار شخص بیایمان، کافر یا حتی معاند، اما اهل سخاوت و احسان به دیگران؛ چه اندازه ارزش اخلاقی دارد، شاید بحث سادهای به نظر میرسد؛ اما در همین عصری که ما زندگی میکنیم، هزاران دانشمند مغزشان را ساییدهاند تا این مساله را حل کنند که ارزش رفتار از کجا ناشی میشود و چه ارتباطی با اعتقادات افراد دارد؟ اولینباری که این مسأله به صورت جدی در کتابها و از سوی سرشناسان و صاحبنظران مطرح شد، در اروپا و بعد از رنسانس بود. کسانی اعتقاد داشتند که انسان میتواند اخلاق خوب داشته باشد، منهای دین.
تئوری اخلاق منهای دین یا اخلاق منهای خدا، یعنی اینکه انسان میتواند معتقد به خدا هم نباشد، ولی اخلاق خوبی داشته باشد. امروزه در فرهنگ غربی، الحادی، غیر دینی و سکولار این نظریه خیلی پذیرفته شده است. آنان معتقدند: بخشی از قلب آدم برای اعتقاد به خدا و دین است و بقیه قلب برای اخلاق و کارهای خوب است. انسان میتواند راستگو و درست کردار باشد و به دیگران رسیدگی کند، و در عین حال خدا را نشناسد، و این مسأله از ارزش کارهای خوب او نمیکاهد. در مقابلش هم کسانی میگویند: خیر؛ اینها یک ارزشهای سطحی است و عمقی ندارد. آن ارزش واقعی که برای انسان مفید است، همانا اخلاق و رفتاری است که ناشی از ایمان باشد. اگر ایمان نباشد، فقط ظاهرِ عمل اخلاقی است، ولی آن عمل عمق و ارزشی ندارد و تنها میتواند اثر ناچیزی در روح آدم بگذارد که انسان را برای ارزشمند شدن آماده کند، و گرنه ارزش بالفعل ندارد. این بحث، بحث بسیار عمیق و گستردهای است که فیلسوفان بزرگی را به خود مشغول کرده و بحثها و کتابهای فراوانی در این زمینه نوشته شده است. علمای ما نیازی به اینگونه بحثها ندارند، چون ما بر حسب آیات و روایات، بر این باوریم که اول باید ایمان داشت و بعد دنبال عمل صالح رفت. ولی آنها که مبنای اخلاق را چیزهای دیگری میدانند، معتقدند که اخلاق بخشی از شخصیت انسان را تشکیل میدهد و ایمان هم بخش دیگر. حال به فرض اینکه دین را قبول کنیم، تازه جزئی از شخصیت انسان شکل گرفته است. ولی جز بیشتر و مهمتر آن اخلاق انسان است و آن هیچ ربطی به دین ندارد. انسان میتواند بیدین باشد و خیلی هم خوب باشد!
متأسفانه این مطلب در بین بسیاری از مسلمانها و حتی شیعیان هم وجود دارد. شخصی برای رفیقش از خوبی کسی اینچنین تعریف میکرد: فلانی بسیار آدم خوبی است، اهل نماز و عبادت است، مسجد او ترک نمیشود، کارهای خیر میکند و به مردم هم خدمت میکند. آن شخص در تعریف خود مسائل دینی و اخلاقی را توأمان، از یک مقوله بیان میکرد. حرفهایش که تمام شد. رفیقش گفت: فلانی! من معتقدم که آدم باید خوب باشد، حالا دین هم نداشت، نداشت. کسی که اخلاق و رفتار خوب داشته باشد، درستکار و راستگو باشد، اگر دین هم نداشت، اشکالی ندارد!
این یک گفتگوی سادهای میان دو نفر عوام بود. اما همین گفتگوی به ظاهر ساده، مسأله بسیار جدیای در خود دارد. آیا واقعاً خوب و اخلاقی بودن رفتار و منش انسان کافی است؟ آیا رفتار و منش انسان بدون اعتقاد به خدا و دین ارزشمند است؟ امیدوارم در مطالب بعدی، ارتباط بین این سه صفت، یعنی الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ أَهْلُ الْفَضَائِلِ وَ الْفَوَاضِلِ؛ با توجه به مسائلی که در فلسفه اخلاق به صورت علمی و فلسفی مطرح است و کمابیش در محاورات عرفی هم مطرح میشود، را بیشتر بیان کنیم.
منبع: مهر