تفسیرآیات168-171سوره بقره

خواندن معنا و تفسير آيات قرآن كريم، به فهم درست آن و عملی كردن دستورات الهی در زندگی‌مان كمک می‌كند.

تفسیرآیات168-171سوره بقرهبه گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛قرآن سر تا سر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتما اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی‌ و فهم بهتر و بيشتر آيات قرآن كريم هر شب تفسير آياتی از اين معجره الهی را برای شما آماده می‌كنيم. در این گزارش تفسیرآیات168-171سوره بقره  را می‌خوانید: 


یا أَیهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ
اى مردم از آنچه در زمین است‏ حلال و پاكیزه را بخورید و از گامهاى شیطان پیروى مكنید كه او دشمن آشكار شماست (۱۶۸)

إِنَّمَا یأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
[او] شما را فقط به بدى و زشتى فرمان مى‏ دهد و [وامى دارد] تا بر خدا چیزى را كه نمیدانید بربندید (۱۶۹)

وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَینَا عَلَیهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یعْقِلُونَ شَیئًا وَلَا یهْتَدُونَ
و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پیروى كنید مى‏ گویند نه بلكه از چیزى كه پدران خود را بر آن یافته‏ ایم پیروى مى ‏كنیم آیا هر چند پدرانشان چیزى را درك نمیکرده و به راه صواب نمى ‏رفته‏ اند [باز هم در خور پیروى هستند] (۱۷۰)

وَمَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِی ینْعِقُ بِمَا لَا یسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْی فَهُمْ لَا یعْقِلُونَ
و مثل [دعوت‏ كننده] كافران چون مثل كسى است كه حیوانى را كه جز صدا و ندایى [مبهم چیزى] نمى ‏شنود بانگ مى‏ زند [آرى] كرند لالند كورند [و] درنمى‏ یابند (۱۷۱)

(یا ایها الناس كلوا مما فى الارض حلالا طیبا) تا آخر دو آیه ، كلمه (حلال ) در مقابل كلمه (حرام ) است ، و معنایش با كلمه (ممنوع ) یكى است ، وقتى مى گویند فلان كار حرام است ، معنایش این است كه ارتكاب آن ممنوع است ، و كلمه (حل ) هم در مقابل (حرمت ) مى آید و هم در مقابل حرم ، و هم در مقابل عقد، و این كلمه یعنى كلمه (حل ) در تمامى موارد استعمالش معناى آزادى در عمل و اثر را مى رساند، و كلمه (طیب ) در مقابل كلمه (خبیث ) معناى ملایمت با نفس و طبع هر چیزى را می دهد، مثل كلمه طیب ، كه به معناى آن سخنى است كه گوش را از شنیدنش خوش آید و عطر طیب كه به معناى آن عطرى است كه شامه آدمى از بوى آن خوشش آید و مكان طیب یعنى آن محلى كه با حال كسیكه میخواهد در آن محل جا بگیرد سازگار باشد.

و كلمه : (خطوات ) جمع خطوة (گام ) است كه : به معناى فاصله میان دو پاى آدمى در حال راه رفتن است ، البته این كلمه به فتحه خاء و فتحه طاء یعنى (خطوات ) نیز قرائت شده ، كه معنایش بنابراین قرائت دفعات میشود، چون خطوة به فتحه خاء، به معناى دفعه و یك نوبت است ، و در نتیجه خطوات شیطان ، عبارت میشود از امورى كه نسبتش بغرض شیطان ، - یعنى اغواء بوسیله شرك - نسبت گامهائى است كه یك رونده بسوى مقصد خود برمیداردو بنابراین مراد به آن امورى خواهد بود كه نسبت به شرك و دورى از خدا جنبه مقدمه دارد.

و كلمه (یامركم ) از امر است ، كه به معناى این است كه آمر اراده خود را تحمیل بر ماءور كند، تا ماءمور آنچه را او خواسته انجام دهد و امر از شیطان عبارتست از وسوسه او و اینكه آنچه را از انسان میخواهد، بوسیله اخطار آن به قلب آدمى و جلوه دادن آن در نظر آدمى ، بر انسان تحمیل نماید.

و كلمه (سوء) به معناى هر چیزى است كه انسان از آن نفرت دارد و در نظر اجتماع زشت مى آید و این سوء در صورتى كه از حد بگذرد و از طور خود تجاوز كند، آنوقت مصداق فحشاء میشود، و به همین جهت زنا را كه زشتیش از حد بیرون است ، فحشاء میگویند، و كلمه (فحشاء) مصدر است ، مانند (سراء) و (ضراء).

حكم اباحه آنچه مشركین و برخى از مؤمنین بر خود ممنوع كرده بودند

بعد از آنكه معناى مفردات این دو آیه را شناختى ، اینك میگوئیم : خدایتعالى در صدر این دو آیه خطاب را متوجه عموم مردم كرد (نه خصوص مؤمنین) و این بدان جهت بود كه حكمى كه در این آیه بگوش مى رساند، و بیانش مى كند، حكمى است كه مورد ابتلاى عموم مردم است ، اما مشركین براى اینكه نزد آنان امورى حرام بود، كه خودشان بر خود حرام كرده بودند و آنگاه به خدا افتراء بستند همچنانكه در روایت آمده كه ثقیف و خزاعه و بنى عامر بن صعصعه و بنى مدلج ، چیزهائى از رستنى ها و چارپایان و بحیره (شتر ماده اى كه گوشش شكافته شده ) و سائبه (شتر ماده اى كه به جهت شفاى بیمارى آزاد گذاشته شده است ) و وصیله (گوسفند مخصوص ) را بر خود حرام كرده بودند،البته این در میان مشركین عرب بود و گرنه در مشركین غیر عرب هم امورى از این قبیل یافت میشد.


و اما مؤمنین آنها هم با اینكه باسلام در آمده بودند، ولى هنوز خرافاتى چند از باب توارث اخلاقى و آداب قومى و سنت هاى منسوخه در بینشان باقى مانده بود و این خود امرى است طبیعى كه وقتى اینگونه آداب و رسوم ، یكباره نسخ شود، مثل اینكه ادیان و یا قوانین یكباره آنها را مورد حمله قرار دهد، نخست باصول آن آداب و سنن پرداخته و از بیخ ریشه كن مى كند، آنگاه اگر دوام یافت و به قوت خود باقى ماند و اجتماع آن دین و قوانین را بخاطر حسن تربیتش به خوبى پذیرفت خرده خرده شاخ و برگهاى خرافات قدیمى را نیز از بین مى برد و باقیمانده هاى آنرا بكلى ابطال نمود، یادش را از دلها بیرون مى برد، و گرنه بقایائى از سنتهاى قدیمى با قوانین جدید مخلوط گشته ، یك چیز معجونى از آب در مى آید، كه نه آن خرافات قدیمى است و نه این دین و قوانین جدید است .

به همین جهت مؤمنین نیز گرفتار این بقایاى خرافات قدیم بودند، لذا خطاب در آیه ، متوجه عموم مردم شد كه آنچه در زمین هست برایشان حلال است و میتوانند بخورند و پاى بند احكام خرافى قدیم نباشند.

كلمه (اكل ) در اصل به معناى جویدن و بلعیدن است ، ولكن بعنوان كنایه در مطلق تصرفات در اموال نیز استعمال می شود و جهتش این است كه در آن تصرفات نیز منظور اصلى انسان خوردن است ، چون بطور كلى خوردن ركن زندگى آدمى است و در قرآن كریم هم این كنایه آمده ، از آن جمله فرموده : (لا تاءكلوا اموالكم بینكم بالباطل ، الا ان تكون تجارة عن تراض )، (اموال یكدیگر را در بین خود و ما میتوانیم امر (كلوا - بخورید) در آیه مورد بحث را هم حمل بر این معناى وسیع كنیم ، براى اینكه مطلق است (هم با معناى خوردن می سازد، و هم با مطلق تصرفات ) و در این صورت معناى آیه این می شود كه از آنچه خدا از نعمت هاى خود در زمین آفریده و در اختیار شما قرار داده بخورید و در آن تصرف كنید كه هم حلال و هم طیب است .
یعنى هیچ مانعى به غیر از آنچه كه از ناحیه طبیعت خودتان و یا از ناحیه طبیعت زمین مانع است شما را از خوردن و تصرف آنچه حلال است جلوگیری نشود، (بله آنها كه به طبع خود قابل اكل نیستند مانند سنگ و چوب و یا آنها كه طبع آدمى خوردن آن را نمى پذیرد، مانند كثافات ، و یا آنهائى كه طبیعت شما از آن تنفر ندارد و خوردن آن را میپذیرد ولیكن سلیقه دینى مثلا مانع از خوردن آن است ، چون از راه جبر جائر بدست آمده است خوردنش حلال نیست ).

ارتباط اباحه عمونى تصرفات و پیروى از خطوات شیطان

(كلوا مما فى الارض حلالا طیبا) این جمله اباحه اى عمومى و بدون قید و شرط را آماده میكند، چیزى كه است جمله : (و لا تتبعوا خطوات الشیطان ) الخ ، میفهماند كه در این میان چیزهاى دیگرى هم هست كه نامش خطوات شیطان است و مربوط به همین اكل حلال طیب است ، و این امور، یا مربوط به نخوردن بخاطر پیروى شیطان است و یا خوردن بخاطر پیروى شیطان است و چون تا اینجا معلوم نكرد كه آن امور چیست ؟ لذا براى اینكه ضابطه اى دست داده باشد كه چه چیرهائى پیروى شیطان است ؟ كلمه سوء و فحشاء و سخن بدون علم را خاطر نشان كرد و فهماند كه هر چیزى كه بد است ، یا فحشاء است یا بدون علم حكم كردن است ، پیروى از آن ، پیروى شیطان است .

و وقتى نخوردن و تصرف نكردن در چیزى كه خدا دستور به اجتناب از آن نداده ، جائز نباشد، خوردن و تصرف بدون دستور او نیز جائز نیست ، پس هیچ اكلى حلال و طیب نیست ، مگر آنكه خدای تعالى اجازه داده و تشریعش كرده باشد (كه همین آیه مورد بحث و نظائر آن تشریع حلیت همه چیزها است ) و از خوردن آن منع و ردعى نكرده باشد.

مانند آیه (173) همین سوره كه مى فرماید: (انما حرم علیكم المیتة و الدم) الخ ، و درآن از خوردن چیزهائى نهى فرموده ، پس ‍ برگشت معناى آیه به این مى شود (و خداداناتر است ) كه مثلا بگوئیم : از همه نعمتهاى خدا كه در زمین براى شما آفریده بخورید، زیرا خدا آنها را براى شما حلال و طیب كرد و از خوردن هیچ حلال طیبى خوددارى مكنید، كه خوددارى از آن هم سوء است ، هم فحشاء، و هم بدون علم سخن گفتن ، (یعنى وهم تشریع ) و شما حق ندارید تشریع كنید، یعنى چیزى را كه جزء دیننیست ، جزء دین چند نكته كه آیه شریفه : (كلوا ممّا فى الارض ...) افاده مى كند

پس آیه شریفه چند نكته را افاده مى كند: اول اینكه حكم مى كند به حلیت عموم تصرفات ، مگر هر تصرفى كه در كلامى دیگر از آن نهى شده باشد، چون خداى سبحان این حق را دارد كه از میان چیزهایى كه اجازه تصرف داده ، یكى یا چند چیز را ممنوع اعلام بدارد (پس آیه شریفه یك قاعده كلى دست داد و آن این بود كه هر جا شك كردیم آیا خوردن فلان چیز و یا تصرف در فلان چیز جائز است یا نه به این آیه تمسك جوئیم و بگوئیم غیر از چند چیزى كه در دلیل جداگانه حرام شده ، همه چیز حلال و طیب است )

دوم اینكه خوددارى و امتناع از خوردن و یا تصرف كردن در چیزى كه دلیلى علمى بر منع از آن نرسیده ، خود تشریع و حرام است .

سوم اینكه مراد از پیروى خطوات شیطان این است كه بنده خدا بچیزى تعبد كند و آن را عبادت و اطاعت خدا قرار دهد كه خداى تعالى هیچ اجازه اى در خصوص آن نداده باشد، چون خداى تعالى هیچ مشى و روشى را منع نكرده ، مگر آن روشى را كه آدمى در رفتن بر طبق آن پاى خود بجاى پاى شیطان بگذارد و راه رفتن خود را مطابق راه رفتن شیطان كند، در اینصورت است كه روش او پیروى گامهاى شیطان می شود.
از اینجا این نكته بدست مى آید: كه عموم تعلیل یعنى جمله (به خاطر اینكه او تنها شما را به سوء و فحشاء و سخن بدون علم امر مى كند)، هر چند كه عمل به غیر علم را مانند ترك و امتناع بدون علم شامل می شود ولیكن در خطاب آیه مورد نظر نیست ، چون پیروى گامهاى شیطان نیست ، هر چند كه پیروى شیطان است .
(انما یاءمركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا على اللّه ما لا تعلمون)، سوء و فحشاء در انجام عمل مصداق پیدا مى كند، در مقابل آن دو، قول بدون علم است كه مربوط به زبان است و از این مى فهمیم كه دعوت شیطان منحصر است در دعوت به عملى كه یا سوء است و یا فحشاء و در دعوت به گفتن سخن بدون علم و دلیل .

(و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ما اءلفینا) الخ ، كلمه (الفینا) از مصدر الفاء است ، كه به معنى یافتن است یعنى ما پیروى نمى كنیم ، مگر آنچه را كه پدران خود بر آن یافتیم ، و این آیه به صحت آنچه كه ما از آیه سابق از معناى خطوات شیطان استف اده كردیم ، شهادت می دهد.

رد بر كسانى كه از پدران خود تقلید مى كردند
(او لو كان آباؤ هم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون ؟) این پاسخ به سخن كفار است و بیان مى كند كه این سخن شما، همان قول بدون علم و بدون تبین است ، كه صریح عقل با آن مخالف است ، چون اینكه گفتند (ما تنها آنچه را كه پدران خود را بر آن یافتیم ، پیروى مى كنیم )، سخنى است مطلق و معنایش این است كه ما پدران خود را در هر حالى و بر هر وصفى كه بودند، چه صحیح و چه غلط، پیروى مى كنیم ، حتى اگر هیچ علمى هم نداشته اند و هیچ راه نیافته اند، باز پیرویشان مى كنیم و می گوییم : آنچه آنها مى كردند حق است .
و این حرف همان سخن بدون علم است و سر از مطلبى در مى آورد كه هیچ عاقلى اگر به آن تنبه داشته باشد لب بدان نمى گشاید، بله اگر پدران خود را تنها در مسائلى پیروى مى كردند كه پدران در آن مسائل داراى علمى بودند و راه حق را یافته بودند و اینها هم از علم و اهتداء پدران اطلاع میداشتند، چنین اتباعى ، اهتداء بدون علم نمیشد.

از اینجا معلوم می شود اینكه جمله : (لا یعقلون شیئا و لا یهتدون ) الخ ، تنها به منظور مبالغه نیامده ، تا بگوئى (از آنجا كه پدران ایشان خیلى چیزها می دانستند، پس جمله (هیچ چیز نمی دانستند)، جز مبالغه محمل دیگرى ندارد).
براى اینكه سیاق كلام سیاق اظهار فرضیه اى است كه هیچ عاقلى پیروى پدران را روى آن فرض جائز نمیداند تا از این فرضیه نتیجه بگیرد: پیروى مطلق و بى قید و شرط از پدران صحیح نیست .

ارائه مثلى بجا و شایسته در بیان حال كفار

(و مثل الذین كفروا كمثل الذى ینعق بما لا یسمع الا دعاءا و نداءا) الخ كلمه (مثل )، هم به معناى جمله اى است كه بر سر زبانها باشد، (از قبیل جمله معروف دخترم بتو میگویم عروسم تو بشنو) و هم به معناى وصف است ، مانند آیه شریفه(انظر كیف ضربوا لك الامثال ، فضلوا، فلا یستطیعون سبیلا، ببین چه وصف ها برایت میكنند و چگونه گمراه شده اند كه دیگر قدرت یافتن راهى ندارند).
و كلمه (ینعق ) از نعیق است كه به معناى آن نهیبى است كه چوپان به گوسفندان مى زند تا از گله دور نشوند، وقتى مى گویند: (نعق الراعى بالغنم ، ینعق نعیقا)، معنایش این است كه چوپان براى جلوگیرى گوسفندان نهیب بر آنها زد).
و كلمه (نداء) مصدر (نادى ینادى - مناداة ) است و این ماده از نظر معنا خصوصى تر از ماده - دعا - است ، چون هر چند هر دو به معناى خواندن و صدا زدن است ، ندا به معناى صدا زدن و خواندن با صداى بلند است ، و معناى آیه و خدا داناتر است این است كه مثل تو اى پیامبر در دعوت كفار، مثل آن چوپانى است كه دام خود را نهیب میزند و مثلا مى گوید: (از رمه دور نشوید، كه طعمه گرگ مى گردید)، ولى گوسفندان تنها صدائى از او میشنوند و به گله بر می گردند ولى سخنان او را نمى فهمند)،
كفار هم همینطور هستند، از فهم سخنان تو كه همه بسود ایشان است كرند و چون حرف صحیحى كه معناى درستى را افاده كند ندارند، پس لال هم هستند، و چون پیش پاى خود را نمى بینند، گوئى كور هم هستند، پس كفار هیچ چیزى را نمیفهمند، چون همه راههاى فهم كه با چشم است یا گوش و یا زبان ، برویشان بسته شده است .
از اینجا روشن می شود كه در كلام یا قلب بكار رفته یا عنایتى كه باز برگشت آن به قلب است ، چون مثل آن چوپانى كه نهیب مى زند به گوسفندانى كه بجز دعا و نداء نمى شنوند، مثل آن پیامبر است كه كفار را بسوى هدایت دعوت میكند، نه مثل كفارى كه بسوى هدایت دعوت می شوند، ولكن اوصاف سه گانه اى كه از مثل استخراج كرد و بعد از تمام شدن مثل ، نام آنها را برد، یعنى صم ، بكم ، عمى ، اوصاف كفار بود نه اوصاف كسیكه كفار را به حق دعوت مى كرد، و به همین جهت لازم بود مثل را براى كفار بزند و بفرماید (مثل كفارى كه پیامبر، ایشان را به سوى هدایت میخواند، مثل گوسفندانى است كه چوپان آنها را صدا میزند و آنها كر و لال و كور بى عقلند) پس با این بیان روشن شد كه در آیه شریفه چیزى نظیر قلب (وارونه سخن گفتن ) بكار رفته است .

بحث روایتى (شامل روایاتى درباره خطوات شیطان)
در كتاب تهذیب از عبدالرحمان روایت كرده كه گفت : از امام صادق (علیه السلام ) از مردى پرسیدم كه سوگند خورده : فرزند خود را نحر كند یعنى مانند شتر بكشد، فرمود: این سوگند از خطوات شیطان است .
و نیز از منصور بن حازم روایت كرده كه گفت : امام صادق (علیه السلام ) به من فرمود: مگر داستان طارق را نشنیدى ؟ مردى برده فروش نزد امام ابى جعفر (علیه السلام ) آمد و عرضه داشت : كه من به طلاق همسرم و آزادى برده ام سوگند خورده ام و یا نذر كرده ام ، تكلیفم چیست ؟ فرمود: اى طارق همه اینها از خطوات شیطان است و در تفسیر عیاشى از امام ابى جعفر (علیه السلام ) روایت آورده كه فرمود: هر سوگندى كه به غیر خدا باشد از خطوات شیطان است .

و در كافى از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده كه فرمود: وقتى كسى بر چیزى سوگند خورد، - البته در صورتی كه آن چیز عملى باشد كه انجام آن از ترك آن بهتر باشد، در این صورت باید آن عمل خیر را بجا بیاورد و كفاره اى بر او نیست و این سوگندها از خطوات شیطان است .

مولف: احادیث بطوری كه ملاحظه مى فرمائید همه بر این اساس است ، كه مراد به خطوات شیطان اعمالى باشد كه كسى بخواهد با انجام آن به خدا تقرب جوید در حالى كه مقرب نباشد، چون شرع آن را معتبر نشمرده ، همچنانكه ما نیز در بیان سابق خود این معنا را خاطر نشان كردیم .
بله در خصوص طلاق و امثال آن وجه دیگرى براى بطلان قسم هست و آن این است كه در قسم و هر انشاء دیگر، شرط كردن باعث بطلان است ، چون تعلیق با انشاء منافات دارد، و چون مسئله فقهى است جاى بحثش اینجا نیست .
و مراد امام از سوگند به غیر خدا، آن سوگندى است كه شرع اثرى برآن مترتب نكرده و یا آن سوگندى است كه خدا خودش آنطور سوگند نخورده و هیچ حرمت و كرامتى برایش ثابت نشده است .

و در تفسیر مجمع البیان از امام باقر (علیه السلام ) روایت كرده كه در ذیل جمله : (و مثل الذین كفروا، كمثل الذى ینعق بما لا یسمع ) الخ ، فرموده : یعنى مثل كفار، در این كه تو ایشان را به سوى ایمان مى خوانى ، نظیر مثل چوپانى است كه گله خود را صدا مى زند با اینكه گله فقط صداى او را مى شنود ولى سخنانش را نمی فهمد.

بحث اخلاقى و اجتماعى (درباره رابطه عقاید و علوم با عمل و مسئله خرافه گرایى )

آراء و عقایدى كه انسان براى خود انتخاب مى كند، یا تنها افكارى نظرى است كه مستقیما و بدون واسطه ، هیچ ربطى به عمل ندارد، مانند ریاضیات و طبیعیات و علوم ماوراءالطبیعه و یا افكارى است عملى كه سر و كارش مستقیما با عمل است ، مانند مسائل مربوط به خوبى و بدى اعمال و اینكه چه عملى را باید كرد؟ و چه عملى را نباید كرد؟ در قسم اول راه تشخیص افكار صحیح از افكار و عقاید ناصحیح ، تنها پیروى علم و یقینى است كه از راه برهان و یا حس دست می دهد.


و در قسم دوم راه منحصر در تجربه است، یعنى آن عملى را صحیح بدانیم كه ببینیم سعادت انسان را تاءمین مى كند و یا حداقل در تاءمین آن نافع است و آن عملى را باطل بدانیم ، كه ببینیم یا به شقاوت آدمى منجر میشود و یا در سعادتش مضر است و اما در قسم اول ، اعتقاد به آنچه علم به حقانیتش نداریم ، و در قسم دوم اعتقاد به آنچه نمى دانیم خیر است یا شر، چنین اعتقاداتى جزء خرافات است .

و آدمى از این نظر كه آراءش همه به اقتضاى فطرتش منتهى مى شود، فطرتى كه از علل هر چیز جستجو مى كند و نیز به اقتضاى طبیعتش منتهى می شود كه او را وادار به استكمال نموده ، به سوى آنچه كه كمال حقیقى اوست سوقش میدهد، هرگز حاضر نیست خود را تسلیم آراء خرافى كند و در برابر هر خرافه اى ، كوركورانه و جاهلانه خاضع شود.

علت گرایش به خرافات

الا اینكه عواطف درونى و احساسات باطنى او كه بیشتر و عمده اش خوف و رجاء است همواره خیال او را تحریك مى كند باینكه تاءثیر پاره اى خرافات را بپذیرد، این عواطف اعتقاد به خرافات را به گردنش می گذارد، چون قوه خیال در ذهن او صورتهائى هول انگیز و یا امیدوار كننده ترسیم میكند و حس خوف و رجاء هم آن صورتها را حفظ میكند و نمیگذارد از خزانه نفس غائب شود.
همچنانكه وقتى آدمى در بیابانى وسیع و بى كرانه قرار بگیردو در آنجا مونسى نداشته باشد و شب ظلمانى فرا رسد كه دیگر چشم جائى را نبیند، در چنین وضعى هیچ مایه دلگرمى كه او را ایمنى ببخشد و مخاطر را از غیر مخاطر برایش جدا سازد وجود ندارد، نه نورى و نه چراغى و نه هیچ ایمنى بخش دیگرى است .


در چنین وضعى چه بسا مى شود كه خیال او صورت هائى در ذهنش تصویر كند، از قبیل حركات و رفت و آمدها و صعود به آسمان و نزول به زمین و یا اشكال و تمثالهائى برایش تصویر مى كند و لایزال این تصاویر را در نظرش تكرار مى كند، تا در ذهنش نقش ببندد به طورى كه اگر در وقتى دیگر و جائى دیگر، دچار وحشت شد، آن صحنه هاى خیالى دوباره بیادش مى آید و اى بسا آن صحنه ها را براى دیگران نقل میكند و در دیگران نیز همان ترس و دلهره را ایجاد می كند و دیگران نیز به دیگران می گویند تا آنكه منتشر می شود، در حالیكه اصل آن خرافات بود و جز به یك خیال واهى منتهى نمیشد.


و چه بسا مى شود كه خیال ، حس دفاع آدمى را تحریك میكند، كه براى دفع شر این موجود موهوم چاره اى بیندیشد و حتى دیگران را هم وادار می كند كه براى ایمنى از شرى كه او گرفتار شده چاره اندیشى كنند، و همین باعث میشود كه رفته رفته قضیه بصورت یك خرافه رائج گردد.
و بشر از قدیمى ترین اعصار، لایزال گرفتار این گونه آراء خرافى بوده و تا امروز نیز هست و آنطور كه بعضى گمان كرده اند،
خرافه پرستى از خصائص شرقى ها نیست ، بلكه همانقدر كه در شرقى ها هست ، در غربى ها هم هست ، اگر نگوئیم غربى ها حریص تر بر اعتقاد به خرافات از شرقى ها هستند.


و از سوى دیگر همواره خواص بشر یعنى علماء و روشنفكران در پى نابودسازى این خرافات ، چاره اندیشى كرده و مى كنند، بلكه اعتقاد به آنها را از دلهاى مردم زایل سازند، چه لطائف الحیل بكار بردند، باشد كه عوام بدان وسیله متنبه شده ، از غفلت بیدار گردند، ولى معالجات این طبیبان مؤ ثر واقع نشد و انسان ها همچنان گرفتار خرافات هستند علتش هم این است كه انسان هیچوقت از تقلید در آراء نظرى و حقایق اعتقادى خالى نیست ، این از یكسو و از سوى دیگر از احساسات و عواطف نفسانى هم خالى نیست و بهترین دلیلش هم همین است كه مى بینیم معالجات اطباء روحى بشر تا به امروز اثر نكرده است .

اساس تمدن مادى امروز بر خرافه پرستى
و عجیب تر از همه خرافه پرستان متمدنین دنیاو دانشمندان طبیعى امروزند، كه مى گویند علم امروز اساسش بر حس و تجربه است و غیر آنرا هر چه باشد رد میكند، چون تمدن و حضارت اساسش بر استكمال اجتماع است ، در كمالى كه برایش فراهم باشد و به هر قدر كه فراهم باشد و تربیت و فرهنگ خود را هم بر همین اساس پایه گذارى كرده اند.
در حالی كه همین اساسشان خودش یكى از خرافه پرستى هاى عجیب است ، براى اینكه علوم طبیعى از خواص طبیعت بحث مى كند و آثار هر موضوعى را براى آن اثبات مینماید، و به عبارتى دیگر این علوم مادى عرصه جولانگاهش تنها ماده است كه باید آثار و خواص ‍ ناپیداى ماده را پیدا كند و اما غیر آثار آنرا نمیتواند متعرض شود و در آن چیزى را اثبات و یا نفى كند، پس اعتقاد به نبود چیزى كه دست حس و تجربه به آن نمى رسد، اعتقادى بدون دلیل و از روشن ترین مصادیق خرافه است .


و همچنین بناى تمدن بر استكمال اجتماع ، كه آن نیز یك خرافه پرستى دیگر است ، براى اینكه این استكمال و رسیدن به سعادت اجتماعى چه بسا مستلزم آن است كه بعضى از افراد از سعادت زندگى فردى محروم شوند تا با محرومیت خود از حریم اجتماع دفاع كنند، كشته شوند، تا وطن و یا قانون و یا مرام اجتماع محفوظ بماند، و محرومیت شخص از سعادت شخصى خود، براى حفظ حریم اجتماع ، امرى است كه انسان عاقل هرگز اقدام به آن نمى كند، مگر وقتى كه آنرا براى خود كمال بداند، - و با در نظر گرفتن اینكه خود محرومیت كمال نیست - چون عدم و محرومیت است و اگر كمال باشد ناچار براى جامعه كمال است نه براى خود شخص، در حالیكه انسان و افراد انسانها، اجتماع را براى خود میخواهند نه خود را براى اجتماع ، (پس اگر محرومیت كمال باشد، باید اجتماع بخاطر فرد محروم شود، نه فرد براى اجتماع ، و آن هم تصور ندارد).


و به همین جهت اجتماعات متمدن امروز، كه گفتیم اساس كارشان مادیت است ، براى رفع این اشكال كه در دل هر فردى خلجان میكند، در مقام چاره جوئى به افراد اجتماع تلقین میكنند، كه انسان با فداكارى و سربازى نام نیك كسب مى كند، بعد از مردنش نام او (و اگر نامش مشخص نباشد به عنوان مثلا سرباز گمنام ) دائما در صفحه تاریخ باقى میماند، و این خود یك خرافه واضح است ، چون بعد از مردن سرباز، دیگر چه حیاتى و چه نامى ؟ و آیا جز این است كه ما (براى فریب دادن او) حیاتى برایش تصور مى كنیم ، كه ماوراى اسم ، هیچ حقیقتى ندارد؟


باز نظیر این خرافه اعتقاد به این است كه آدمى باید تلخى قانون را تحمل كند و اگر قانون پاره اى لذائذ را از او منع كرد، بر این محرومیت صبر كند، براى چه ؟ براى اینكه اجتماع محفوظ بماند و او بتواند با بقیه لذائذ استكمال نماید و خلاصه اعتقاد باینكه كمال اجتماع كمال اوست ، و این خود خرافه اى دیگر است چون كمال اجتماع وقتى كمال فرد هم است كه این دو كمال با هم منطبق باشند (به این معنا كه مثلا سیر شدن من كمال اجتماع باشد، و كمال اجتماع سیر شدن شكم من باشد نه آن صورتیكه كمال اجتماع با محرومیت من از غذا و آب و سلامتى و در آخر از هستى تامین شود).


فرد و یا اجتماعى كه مى تواند كمال خود را و آمال و آرزوهاى خود را هر چند از راه جور و ستم شده بدست آورد، اگر فرد است با ظلم به اجتماع خودش و اگر اجتماع است با استعمار و استثمار جامعه هاى دیگر به هدف خود نائل شود، و نیز مى تواند براى این منظور، خود و یا جامعه خود را آنچنان نیرومند كند كه كسى در برابر مطامع نامشروعش تاب مقاومت نیاورد چنین فرد و چنین اجتماعى چه داعى دارد معتقد شود به اینكه كمال اجتماع و یا كمال جوامع بشرى كمال اوست ؟ و نام نیك باعث افتخار او؟ و بخاطر همین اعتقاد خرافى و موهوم اگر فرد است به اجتماع زور نگوید و اگر اجتماع است به جوامع بشرى ستم نكند؟


هیچ داعى صحیحى بر چنین اعتقادى نیست ، شاهدش هم این است كه تا آنجا كه تاریخ نشان داده ، همیشه قانون : (دو شیر گرسنه یكى ران گور شكارست آن را كه او راست زور)
در امت ها و جوامع بشرى حكم فرما بوده ، همیشه امتهاى قوى منافع حیاتى خود را از حلقوم امت هاى ضعیف بیرون كشیده اند، هیچ جاى پائى در آنان نماند مگر آنكه لگد كوبش كردند، و هیچ مال و منالى نماند مگر آنكه چپاولش كردند و هیچ ذى حیاتى نماند،
مگر آن كه به زنجیر اسارت كشیدند، و آیا این روش را جز انتحار براى نجات از درد، نامى دیگر میتوان نهاد؟
(این وضع افراد و جوامع مادى مسلك است كه دیدید اساس تمدنشان بر خرافه پرستى است و بنایى هم كه روى این اساس چیده اند خرافه روى خرافه است ) .

راهى كه قرآن در این مورد پیموده است
و اما راهى كه قرآن كریم در این باره پیموده این است كه دستور داده آنچه را كه خدا (یعنى مبداء هستى عالم و هستى انسانها) نازل كرده پیروى نمایند، و از اینكه بدون مدرك و علم سخنى بگویند اجتناب ورزند، این در مرحله اعتقاد و نظر، و اما در مرحله عمل دستور داده هر كارى كه مى كنند به منظور بدست آوردن پاداشى بكنند كه نزد خدا برایشان آماده شده ، حال اگر آنچه مى كنند مطابق میلشان و شهوتشان هم باشد، هم به سعادت دنیا رسیده اند و هم به سعادت آخرت و اگر مطابق میلشان نباشد و بلكه مایه محرومیت از مشیتهایشان باشد، نزد خدا پاداشى عظیم دارند، و آنچه نزد خداست بهتر و باقى تر است .
و بدانند كه آنچه مادیین مى گویند كه (پیروى دین تقلیدى است كه علم آنرا نمى پذیرد و بطور كلى علم پرستش خدا و دین را از خرافات عهد دوم از عهدهاى چهارگانه اى میداند كه بر بشر گذشته :
1 - عهد اساطیر
2 - عهد مذهب
3- عهد فلسفه
4 - عهد علم
كه عهد امروز بشر است و تنها از علم پیروى مى كند و خرافات را نمیپذیرد) سخنى است بدون علم و راءیى خرافى است .

پیروى از دین تقلید نیست
ما در پاسخ مى گوئیم اما پیروى از دین تقلید نیست ، زیرا دین عبارتست از: مجموعه اى از معارف مربوط به مبداء و معاد و قوانینى اجتماعى ، از عبادات و معاملات كه از طریق وحى و نبوت به بشر رسیده ، نبوتى كه صدقش با برهان ثابت شده و نیز از مجموعه اى اخبار كه مخبر، صادق از آنها خبر داده ، مخبرى كه باز صادق بودنش به برهان ثابت شده است .
و معلوم است كه پیروى چنین دینى پیروى علم است نه خرافات ، چون فرض كردیم كه به صدق آن مخبر، عالمیم و برهان علمى بر آن داریم ، و ما در بحث گذشته در ذیل آیه : (و اذ قال موسى لقومه ان اللّه یاءمركم ان تذبحوا بقرة ) كلامى در تقلید داشتیم .
و عجیب اینجا است كه این حرف را كسانى مى گویند كه خود سراپا تقلیدند و در اصول زندگى و سنن اجتماعى از خوردنى و نوشیدنى و پوشیدنى گرفته تا نكاح و مسكن و غیره ، به غیر از تقلید كوركورانه و پیروى هوى و هوس روش دیگرى ندارند، (چشم به دروازه غرب دوخته اند، ببینند چه مد تازه اى در پختن و خوردن طعام و در برش لباس و در طرز ازدواج و در طریقه خانه سازى و دكوربندى خانه و حتى در نحوه سخن گفتن و راه رفتن مى رسند و از خود هیچ استقلال و اراده اى ندارند، هر چه مى كنند از خود نمى پرسند كه چرا میكنند؟ به بزى میمانند كه وقتى بپرسى چرا از نهر پریدى ؟ جز اینكه بگوید چون دیگران پریدند، پاسخى ندارند) (مترجم ).

چیزى كه است از آنجا كه از كلمه تقلید ننگ دارند، اسم تقلید را برداشته و نام پیروى از سنت و تمدن راقیه بر آن نهاده اند، در نتیجه اسمش برداشته شده ولى رسمش همچنان باقى است ، و لفظش متروك گشته ، ولى معنایش همچنان حكم فرما است ، آرى در منطق آقایان (چرخ به عقب بر نمى گردد)، یك شعار علمى و زیر بناى رقاء و تمدن است ، ولى (و لا تتبع الهوى فیضلك )، (زنهار از هوى و هوس پیروى مكن كه گمراهت مى كند)، یك شعار كهنه و سخنى خرافى و كهنه است .

بطلان و كذب تقسیمى كه مادیها درباره سیر عقاید و آراء بشرى گفته اند
و اما آن تقسیمى كه براى سیر زندگى بشرى نموده اند و چهار دوره اش كرده اند، تا آنجا كه تاریخ دین و فلسفه نشان میدهد، سخنى است دروغ ، براى این كه دین ابراهیم (علیه السلام ) بعد از عهد فلسفه هند و مصر و كلدان بود، و دین عیسى (علیه السلام ) هم بعد از فلسفه یونان بود و همچنین دین محمد (صلوات الله علیه ) نیز بعد از فلسفه یونان و اسكندریه بود.
و بالاخره فلسفه نهایت درجه اوجش قبل از اوج گرفتن ادیان بوده و در گذشته هم گفتیم كه دین توحید از تمامى ادیان دیگر قدیمى تر است .
و در سیر تاریخى انسان آن تقسیمى را كه قرآن كریم صحیح مى داند این است كه اولین دوره بشر دوران سادگى و بى رنگى بشر بوده كه در آن دوره همه امت ها یك جور بوده اند، دوم دوره مادیت و حس نگرى است ، كه انشاءاللّه بیانش در تفسیر آیه : (كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبیین )، خواهد آمد.

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.