گفت‌وگوی خواندنی با همسر یک شهید گمنام

"علی‌اکبر آویش" شهید جاویدالاثری که با آرزوی گمنامی جسمش به مانند بانویش حضرت فاطمه‌الزهرا(س) با بستن حنای شادی برای رسیدن شهد شهادت به وصالش رسید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، چهارم دی ماه مصادف است با سالروز رشادت ‌مردانی که در منطقه ام‌الرصاص با لباس‌های غواصی به رودخانه اروند زدند تا پشت آن عملیات دیگری رقم زنند و رزمندگان اسلام و انقلاب پیروز شوند.

دلیران تنگستانی که پس از 29 سال با دست‌‌بسته‌ها به خاک میهن بازگشتند تا شور و نوای هشت سال دفاع مقدس را در میان همه اعم از پیر و جوان، خرد و کلان و مهمتر به نسل‌های سوم و چهارم بعد از پیروزی انقلاب به وجود آورند.

شهدایی که رهاوردهایی چون اتحاد، انسجام و همدلی و یکپارچگی را برای ملت ایران اسلامی به ارمغان آوردند تا اکنون با وجود هجوم فتنه‌های مختلف دشمنان و ایجاد نفوذهای سیاسی و فرهنگی به ایستادگی و مقاومت بپردازند.

در آن عملیات رزمندگانی بودند که هم‌پای آنها به ایثار پرداختند تا خاک‌شان را به اجنبی ندهند. رزمندگانی که راهی را انتخاب کردند تا با گذشت قریب سی سال از پایان جنگ پیکر پاک‌شان به آغوش خانواده‌هایشان نرسد.

خانواده‌ای که 30 سال چشم به راه شهیدشان هستند و در بین شهدای غواص نبود و همچنان همسر و فرزندانش به آن مزاری که در منطقه امیری بخش لاریجان با لباسش بنا کردند، دل‌خوش هستند و شب‌های جمعه و یا در روز سالگردش یعنی دهم دی‌ماه به یادش فاتحه‌ای می‌خوانند.

سردار شهید "علی‌اکبر آویش"، شهیدی که آروزیش گمنامی جسمش بود و به مانند بانویش حضرت فاطمه‌الزهرا(س) پیکر پاکش در گمنامی به سر برد و به این وصالش دست یافت چرا که با گذشت 30 سال از زمان شهادتش در عملیات کربلای 4 در منطقه ام‌الرصاص هنوز پیکرش به وطنش باز نگشت.

به مناسبت سالروز عملیات کربلای 4 و با یاد شهدای آن عملیات به خانه همسر شهید آویش رفتیم تا یادی از خاطرات و رشادت‌های این شهید بزرگوار کنیم.

با ورود به خیابان نور و با داشتن آدرسی در دست منزل همسر شهید را در یکی از کوچه‌های این خیابان پرازدحام و ترافیک ماشین پیدا کردیم و آن تصوری که در ذهن خود داشتیم که "مولوک وثوقی" همسر شهید سردار علی‌اکبر آویش در یک منزل آنچنانی به سر می‌برد با وورد به منزل‌شان موجبی بر تعجب‌مان شد، منزلی با اسباب و اثاثیه ساده که خانم وثوقی به آن بسیار قانع بود و شکر خدا را به جا می‌ْآورد با توجه به اینکه از ناراحتی‌های جسمی بسیار رنج می‌برد.... باب گفت‌وگو را با تولد شهید آویش آغاز کردیم؟

علی‌اکبر در سال 1336 در ییلاق ترا از منطقه امیری بخش لاریجان در یک خانواده ساده و متدین بدنیا آمد.

وی در آن خانواده علاوه بر کار کردن و کمک به پدرش درس نیز می‌خواند تااینکه به همراه خانواده ساکن محمودآباد شد و در آنجا به عنوان مستاجر روزگار می‌گذراندند.

در همان سال‌ها با دوچرخه‌اش کار می‌کرد و بارهای مردم را به درب منازل‌شان می‌برد تا کمک خرجی برای خانواده‌اش باشد با توجه به اینکه علاقه بسیار بر ادامه تحصیل داشت.

فعالیت‌های انقلابی‌شان چگونه بود؟

همسر شهید: بسیار به فعالیت‌های انقلابی اهمیت می‌داد، در همان زمان‌ها که کار می‌کرد کتاب‌های امام خمینی(ره) و اعلامیه‌هایش را به منزل می‌آورد و مطالعه می‌کرد علاوه براینکه در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد.

همچنین زمانی که روزها کار می‌کرد شب‌ها به امیری می‌رفت و در مورد آقا خمینی(ره) و انقلاب سخنرانی می‌کرد. این راهش تا زمانی که انقلاب پیروز شد و امام به ایران آمد ادامه داشت.

گفت‌وگوی خواندنی با همسر یک شهید گمنام

 آشنایی با شما چگونه بود؟

همسر شهید: اوایل انقلاب همدیگر را دیدیم، علی‌اکبر در مغازه‌ای که پایین خانه ما بود و دفتر ثبت ازدواج بود مشغول بکار شد و برای اولین بار مرا در آنجا دید؛ پس از مدتی مرا از پدرم خواستگاری کرد که دقیقا مصادف شده بود 12 بهمن 57 که طی ده روز با صحبت‌های خانواده‌ها و تصمیمات لازم در 22 بهمن یعنی پیروزی انقلاب اسلامی ما به عقد هم در آمدیم.

سالروز پیروزی انقلاب اسلامی همزمان با سالروز عقد من و علی‌اکبر است که این بسیار برایم خوش‌یمن است.

اکنون با گذشت 30 سال از تاریخ ازدواجم با ایشان بسیار راضی و خرسند هستم چرا که از حاصل این ازدواجم چهار فرزند است که هرکدام شان در جامعه مشغول خدمت هستند.

 چی شد که وارد سپاه پاسداران شدند؟

همسر شهید: پس از ازدواج‌مان برای زندگی به محمودآباد رفتیم و شهید مدتی در شرکت ناسیونال مشغول به کار شد تا اینکه آقا خمینی(ره) اعلام کرد که سربازانی که از زمان شاه خدمت سربازی‌شان را ترک کردند به خدمت برگردند، علی‌اکبر نیز اعزام شد و خدمت سربازی‌اش را انجام داد تا اینکه در سال 58 به خدمت سپاه پاسداران درآمد. می‌گفت من عاشق امام و خدمت به انقلاب اسلامی هستم و می‌خواهم با حضور در سپاه به این انقلاب خدمت کنم.

پس از دو سال از ازدواج‌مان اولین فرزندم یعنی دخترم اعظم بدنیا آمد که الان وکیل راه و شهرسازی شهرستان محمودآباد مشغول به کار است، در سال 61 فرزند دومم امیرعلی متولد شد و اکنون به عنوان پزشک طب اورژانس تهران خدمت می‌کند.

در اوایل جنگ شهید به مدت شش ماه در جنگ حضور یافت تا اینکه به آمل برگشت اما دیری نگذشت به ایشان ماموریت خدمت فرماندهی سپاه بندرترکمن دادند و به همراه من و دو فرزندش به مدت دو سال در آن شهر ساکن شدیم.

فرزند سومم در آن شهر متولد شد و به خواست پدر شهیدش نامش زینب شد، زینبی که واقعا زینبی زندگی می‌کند و اکنون مشاور پرستار در قائمشهر مشغول خدمت است.

شنیدیم که شهید را در زمان فرماندهی بندرترکمن می‌خواستند ترور کنند؟

همسر شهید: بله، زمانی که در بندرترکمن ساکن بودیم نقشه ترور علی‌اکبر را برنامه‌ریزی کرده بودند که خداروشکر موفق نشدند.

یادم می‌آید که شهید در آن سال سفارش کرده بود که اگر احیانا کسی به دم درب منزل آمد و سراغی از من گرفت بگو اشتباه آمدید و اینجا منزل آویش نیست، دقیقا یک روز دو کومله درب منزل ما زدند، آن زمان باردار بودم، درب را باز کردم آنها پرسیدند منزل آویش گفتم خیر اشتباه آمدید.

بعد از رفتن آنها به علی‌اکبر اطلاع دادم و آنها پیگیر شدند و آن دو کومله را که به گرگان رفته بودند و دو برادر را به شهادت رسانده بودند یکی را به هلاکت رساندند و یک نفر دیگر را دستگیر کردند؛ یک هفته بعد از این واقعه دخترم زینب بدنیا آمد.

باز هم عازم جبهه شدند؟

همسر شهید: بله، بعد از دو سال زندگی در بندرترکمن، ایشان به عنوان فرمانده سپاه ناحیه نوشهر چالوس منتقل شدند و ما نیز در این شهر ساکن شدیم و در آنجا شش ماه زندگی ‌کردیم که برای بار دوم عازم جبهه‌ شد.

آخرین فرزندم اکبر در آن شهر به دنیا آمد که مصادف شد با شب شهادت پدر شهیدش.. و به یاد پدرش نامش را اکبر گرفتیم با وجود آنکه به وصیت شهید عمل کردیم و با نام عبدالله نیز شناخته می‌شود.

اکنون بالاترین ناراحتی‌ام ندیدن این فرزندم از پدرش است و مرا به نوعی زجر می‌دهد.

 خبر شهادت سردار را چگونه به شما دادند؟

همسر شهید: مکثی می‌کند، سرش را پایین می‌اندازد، شفافیت چشمانش را با بالاآمدن سرش می‌بینم، چند دقیقه‌ای سکوت و با چند بار تکان دادن سرش به چپ و راست جواب می‌دهد...

همزمان با زایمان فرزندم اکبر، اکبرم به شهادت رسید اما تا چهل روز هیچ یک از بستگان و دوستان بهم خبر شهادت را نگفته بودند.

در همان روزهای بستری زایمان از صداوسیمای چالوس برای فیلمبرداری آمده بودند و با پخش فیلم علی‌اکبر فیلم مرا ضبط کردند؛ در آن فیلم ‌علی‌اکبر گفته بود که همسرم باردار است و به زودی فرزندش بدنیا می‌ْآید که قرار است نامش را عبدالله بگذاریم.

یک روز همرزم و دوست صمیمی شهید آویش سردار میرشکار به دیدارم آمد از وی پرسیدم اکبرم کو؟ سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت و من از همان زمان فهمیدم که همسرم دیگر به خانه بر نمی‌گردد چرا که چهل روز بعد از زایمان بهم اطلاع دادند نازنینم به شهادت رسیده و آنچه آرزویش بوده به وصال رسیده است.

با گذشت 30 سال از شهادتش همچنان چشم‌انتظار علی‌اکبر هستم تا در این خانه را بزنند و بگویند "آویش آمد"؛ آرزو دارم یک روز خبر دهند "آویش آمد".

حاج‌خانم مجموع زندگی با سردار چند سال بود؟

همسر شهید: شش سال؛ شش سالی که بهترین زندگی‌ام بود، زندگی که با مردی خدادوست، مردم دوست، خانواده‌دوست، مردی که بهترین معلم در زندگی‌ام بوده و بهم درس‌های زیادی آموخته است.

و اکنون خدا را شاکرم با نبود این شهید بزرگوار توانستم حق خود را با تربیت درست فرزندانش به جا آوردم تا گوشه‌ای از خدمات ارزنده این شهید را جبران کنم. فرزندانی که سالم و صالح تربیت شدند و هر یک از آنها در نظام جمهوری اسلامی به مردم خدمت می‌کنند.

اگرچه سختی‌هایی کشیدم و برای تربیت چهار فرزند کوچک جسم و جانم را گذاشتم اما امروز با وجود این فرزندانم و دیدن موفقیت‌شان پشتم راست است که در مقابل شهید سرافراز بیرون آمده‌ام.

یادش بخیر؛ زمانی که بچه‌ها شب‌ها هنگام خواب به قصه نیاز داشتند میان چهار فرزندم دراز می‌کشیدم و قصه‌ رشادت‌های پدرشان را می‌گفتم و با لبخندی بر لب دلیری‌ها و شهامت‌های شهید را نقل قول می‌کردم تا زمانی که به خواب می‌رفتند از اتاق‌شان خارج و با یاد همسرم سر بر روی زانو می‌گذاشتم و گریه می‌کردم.

از خداوند می‌خواستم تا بهم صبر و نیرو دهد تا آنها سربلند بار آورم و خدا رو شکر با توجه و عنایت شهید هر یک از آنها راه و روش پدر را ادامه دادند به گونه‌ای که به خواست من امیرعلی‌ام تفنگ پدرش را بر زمین نگذاشت و اکنون در ارتش مشغول است و اکبرم شب‌هایی بدون اطلاع کسی به کمک نیازمندان شهر می‌رود.

آنها فرزندان پدری هستند که بسیار مردم دوست بود و در زمان خرید منزل برای پدرومادر خود و همسرش خرید می‌کرد و با وجود دریافت دو هزار تومان حقوق 500 تومان را به والدین خود می‌داد.

پدری که غمخوار و پشتوانه فرزندانش برادر شهیدش عباس آویش بود که بعد از شهادتش در کردستان به دست کومله‌ها نمی‌گذاشت جای خالی برادرش در میان همسر و فرزندانش احساس شود.

در زمانی که همه با هم بودیم در کنار همسرش نمی‌نشست و یا فرزندان خود را در آغوش نمی‌گرفت و بیشتر توجه را به برادرزاده‌هایش داشت زیرا به این معتقد بود که فرزدانش برادرش احساس کمبود محبت با نداشتن پدر نکنند.

خانم وثوقی شهید آویش تنها یک آروز داشت اینکه جسمش برنگردد؟

همسر شهید: بله علی‌اکبر عاشق شهادت بود، همیشه آرزویش این بود تا جسمش به مانند بی بی دو عالم حضرت فاطمه‌الزهرا(س) گمنام باشد و به همین آروزیش رسید چرا که از زمان شهادتش در سال 65 تا به امروز پیکرش به پیدا نشده است.

برای تشخیص هویت شهید حتی خانواده علی‌اکبر خون DNA دادند تا در صورت یافتن پیکر شهیدی جنازه‌اش پیدا شود که تاکنون هیچ خبری نشد.

زمانی که می‌رفت یک دستم قرآن و یک دست آب بود دم در بدرقه کردم ازش خواستم که به محل اعزامش بیایم قبول نکرد و رفت که رفت و این شد آخرین دیدارمان؛ زمانی که وصیت‌نامه می‌نوشت بهش گفتم اکبر وصیت‌نامه ننویس، گفت نه یک بسیجی باید یک وصیت‌نامه داشته باشد، تازه وصیت‌نامه مرگ نمی‌آورد.

شب قبل از اعزام پوتینش را واکس زده و لباس خود را آماده کرده بود و حتی وصیت‌نامه‌اش را خواند. زمان شهادتش خواب دیدم که یک نفر می‌گوید: "این آخرین دیدار همسرتان است." و انگار به خودش نیز الهام شده بود که این آخرین حضورش در خانه است زیرا هنگام رفتن تاکید کرد که "جان تو جان فرزندانم"

گفت‌وگوی خواندنی با همسر یک شهید گمنام

و جالب اینکه قبل از رفتن دست و بالش را حنا و کمرش را شال سبز بست و خیلی خوشحال بود.

طی سال‌ها چشم‌انتظاری به دلیل ناراحتی مادرش و درخواستش از من برای برگزاری مراسمی تصمیم گرفتیم که تنها لباس سپاهی یادگار فرزندم امیرعلی به همراه فانسقه و پلاک آن وسایل را به سپاه کربلا 25 دادیم و آنها طی برگزاری مراسمی خاکسپاری شهید را طبق وصیتش در منطقه امیری در ییلاق ترا انجام شد.

 حاج خانم اگر الان شهید زنده بود و برای دفاع از حرم‌الله عازم می‌شد اجازه به وی می‌دادید؟

همسر شهید: صددرصد زیرا آویش عاشق جنگ و جبهه بود و همانگونه جانش را در راه امام و انقلاب بخشید برای مقام معظم رهبری می‌داد. به خاطر این عشق و علاقه هیچ ممانعتی برایش ایجاد نمی‌کردم.

اکنون با وجود نبود آویش با دیدن هر یک از خادمان سپاه و مشاهده لباس‌شان خوشحال می‌شوم و روحیه تازه می‌گیرم به خصوص به منزل می‌ْآیند انگار شهید را برایم زنده کرده‌اند.
 توصیه‌تان به این جوانان و نسل جدید چیست؟

همسر شهید: به جوانان سفارش می‌کنم از شهدا و خانواده‌هایشان غافل نشوند و تاکید می‌کنم که وصیت‌نامه‌های آنها را بخوانند زیرا هر یک از این وصیت‌نامه درس‌های زیادی دارند که به در زندگی‌شان می‌خورد. با خواندن این کتابچه‌های شهدا از چگونگی زندگی‌ امثال آویش‌ها آشنا می‌شوند.

به این تجملات و هجوم فرهنگی دشمن توجه نکنند دشمن قصد فریب آنها را دارند.

و حرف آخر....

عاشق دیدار با مقام معظم رهبری هستم و انتظار دارم اگر دیدار از سوی مسئولان امر برنامه‌ریزی می‌شود خانواده‌های شهدای هشت سال دفاع مقدس را در نظر بگیرند.

منبع:تسنیم

انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.