به گزارش
حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛«احمد کشوری» افتخار اسلام و هوانیروز است و به وسیله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی "ارتشی نمونه "لقب گرفته است. از شجاعت پدرش همین بس که رئیس ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال بوده و با سردمداران زر و زور مبارزه میکرد و در آخر مجبور به استعفا شد و سپس به کشاورزی پرداخت و از قدرت روحی مادرش چه چیز بالاتر از این که در هنگام دفن پسرش در حالی که عکس او را میبوسید و پرچم جمهوری اسلامی را که به دست خودش دوخته بود، بر سر مزار او میآویخت و فریاد میزد: احسنت، پسرم،احسنت پسرم.
احمد کشوری در تیرماه 1332 به دنیا آمد. دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در «کیاکلا» و «سرپل تالار»، دو روستا از روستاهای محروم شمال و سه سال آخر را در «دبیرستان قناد» بابل گذراند. دوران تحصیلش را به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل علاقه زیادی به کارهای ورزشی و هنری نشان میداد و یک بار در رشته طراحی در ایران مقام اول را کشب کرد و در «کشتی» هم درخشش داشت.
احمد در حین تحصیل فعالیتهای مذهبی زیادی داشت و با صدایش در اغلب مجالس و مراسم مذهبی از قبیل عاشورا، با مدیریت و جدیت بسیار، مرثیه خوانی و اداره بخشی از مراسم را به عهده میگرفت و در این برنامهها تمام سعی خود را برای نشان دادن چهره حقیقی اسلام و بیرون آوردن آن از قالبهایی که سردمداران زر و زور و اربابان از خدا بیخبر برای آن درست کرده بودند، به کار میبرد و معتقد بود که انسان نباید یک مسلمان شناسنامهای باشد، بلکه باید عامل به احکام اسلام باشد.
احمد در سال آخر دبیرستان با دو تن از همکلاسیهایش فعالیتهای سیاسی و مذهبی خود را شدت داد و به وسیله طرح و نقاشی سیاسی بر علیه رژیم وابسته شاه افشاگری کرد.
کشوری بعد از اخذ دیپلم برای ورود به دانشگاه آماده میشد اما با توجه به هزینههای سنگین ورود به دانشگاه و محرومیت مالیاش، از رفتن به دانشگاه منصرف شد و در سال 1351 وارد ارتش در قسمت هوانیروز شد ولی همیشه از مسائلی که در آنجا میدید و مخالف با شئون عقیدتیاش بودند،رنج میبرد. احمد در معاشرت با استادهای خارجی اعمالی از خود نشان میداد که آنها تحت تأثیر قرار میگرفتند و در این مورد وقتی از او سئوال میشد،میگفت که من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد و میخواست در آنجا نیز دامنه ارشاد را بگستراند.
احمد کشوری به علت هوش و استعدادی که داشت دورههای تعلیماتی خلبانی هلیکوپترهای «کبری» و «جت رنجر» را با موفقیت به پایان رساند.
شبهایی که او با صوت زیبایی که قرآن میخواند و پیوندش را با «الله» مستحکمتر میکرد،فراموش نشدنی هستند. عبادتهای او بسیار شیرین و موثر بود. وقتی وارد عبادت میشد حالی دیگر میگرفت.
احمد پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از انقلاب،جان برکف برای اعتلای اسلام مقاومت کرد. در بیشتر تظاهرات شرکت میکرد و بسیاری از شبها، بدون آن که لحظهای به خواب برود تا صبح را به چاپ اعلامیه امام میگذراند.چه قبل و چه بعد از انقلاب، عقیدهاش این بود که تنها رهبران راستین امت اسلام،روحانیت در خط امام هستند.
در حین تظاهرات چندین بار کتک خورده بود ولی با شوق عجیب از آن یاد میکرد و میگفت: این «باطومی» که من خوردم چون برای خدا بود چه شیرین است و من شادم از این که میتوانم قدمی بردارم و این توفیقی است از سوی پروردگارم.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، وقتی حوادث کردستان شروع شد، بابت ناامنیهای ایجاد شده توسط ضدانقلاب ناراحت بود. شهید فلاحی میگفت که من شبی برای انجام مأموریت سختی در کردستان داوطلب خواستم و هنوز سخنانم تمام نشده بود که از جوانی از صف بیرون آمد. دیدم کشوری است. او از همان آغاز چنان از خود کیاست، لیاقت و شجاعت نشان داد که وصف ناکردنی است. یک بار به شدت زخمی شد اما هلیکوپترش را به مقصد رساند.
در زمان جنگ تحمیلی هم دست از ارشاد برنمیداشت و ثمره تلاشهای شبانهروزی او را میتوان در پرورش عقیدتی شیرمردانی چون شهید سهیلیان و شهید شیرودی دانست و چه متواضعانه شیرودی شهید گفت: احمد استاد من بود.
زمانی که صدام آمریکایی به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینهاش بود اما همین که موضوع تجاوز صدام را شنید فردای آن روز عازم سفر شد. به او گفته بودند بمان و پس از اتمام جراحی برو. اما جواب داده بود وقتی که اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمیخواهم.
در جبهه، بیابانهای غرب کشور را به گورستانی از تانکها و نفرات دشمن بعثی تبدیل کرده بود. بدون وقفه و با تمام قدرت میکوشید و پروازهای سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام میداد. حماسههایی که در شکار تانکها آفریده بود، فراموش نشدنی هستند.
احمد همواره برای تقویت وحدت بین سپاه و ارتش میکوشید. کشوری میگفت: تا آخرین قطره خون برای اسلام و اطاعت از ولایتفقیه خواهم جنگید.
عشق احمد به امام چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصفنشدنی است. یک بار بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و وقتی که برای امام کسالت قلبی پیش آمده بوده، احمد در مسافرت بوده است. در راه وقتی که این خبر را میشنود، از ناراحتی ماشین را کنار جاده نگه میدارد و گریان میگوید: خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا. و وقتی به تهران میرسد به بیمارستان رفته و آمادگی خود را برای اهدای قلبش به رهبرش اعلام میکند.
بالاخره در روز1359/9/15 و در حالی که از یک مأموریت بسیار مشکل ، اما پیروز بازمیگشت، مورد حمله نابرابر و ناجوانمردانه مزدوران بعثی قرار گرفت و در حالی که هلیکوپترش بر اثر اصابت راکتهای دو هواپیمای «میگ» دشمن به شدت در آتش میسوخت آن را تا مواضع خودی رساند و آنگاه در خاک وطن سقوط کرد و به شهادت رسید.
**خاطرات شهید از زبان همرزمان؛
*وقتى در کرمانشاه بودیم، حراست منطقه وسیعى از شمال غرب کشور که از پایگاه کرمانشاه شروع مى شد و تا آبدانان ایلام ادامه داشت، به عهده پایگاه هوانیروز کرمانشاه بود. حراست منطقه سرپل ذهاب برعهده سهیلیان و شیرودى و از منطقه سرپل ذهاب تا مهران برعهده احمد کشورى بود. احمد، تیمهایى تشکیل داده بود به نام «بکاو و بکش» یعنى بگرد و دشمن را پیدا کن و او را بکش.
در یکى از مأموریت هاى روز هاى نخست جنگ، براى عقب راندن دشمن که حد فاصل قصر شیرین تا سرپل ذهاب را جلوآمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمى که شامل ادوات زرهى، خودرویى و پرسنلى بود، به طول دو کیلومتر در جاده به راحتى در حال حرکت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاکمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصى پیشروى مى کردند. عشایر منطقه، اطلاعاتى را درباره این جابه جایى به ما دادند. وقتى به منطقه رسیدیم، احمد گفت: « نباید ساکت باشیم. هر طور شده باید جلوى پیشروى آنها را بگیریم.» با سه هلیکوپتر کبرا و یک هلیکوپتر ترابرى از قرارگاه به سمت منطقه پرواز کردیم، در حالى که هیچ آشنایى با منطقه نداشتیم و نمى دانستیم باید از کدام محور، وارد منطقه شویم و تانزدیکى هاى ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آنها مواجه شدیم.
وحشت کردیم که چرا تا این حد، جلو آمده اند. کسى جلودار شان نبود. هنگام روبرو شدن با آنها فکر کردیم در اطراف ستون، تیم هاى گشت گذاشته اند. چون وقتى ستون بخواهد در منطقه ناشناسى حرکت کند، تیم گشت در اطراف مى گذارند که از جایى ضربه نخورند. تا هفتصد مترى ستون جلو رفتیم و شناسایى کامل را انجام دادیم. احمد در یک لحظه به عنوان لیدر (راهنما) تیم گفت: «اول و آخر ستون را بزنید که مشکوک بشوند و همهمه اى بین آنها بیفتد و وقتى سرشان شلوغ شد، روى آنها آتش اجرا مى کنیم.»
«هلیکوپتر خلبان سراوانى به موشک تاو مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را مورد هدف موشک هاى خود قرار داد. ستون نظامى دشمن، سنکوب کرد و هر چه مهمات داشتیم، روى سرستون ریختیم.» وقتى این تصمیم را گرفت که دشمن را در محاصره بگیرند و به سروته ستون دشمن آسیب بزند، همه فهمیدند که فقط با این شیوه، مى توانند آن همه نیروى دشمن را نابود کنند. هلیکوپتر کبرا مانور مى داد و حمله مى کرد و بر سر دشمن، آتش مى ریخت و تیر انداز هاى دشمن، سرگردان مانده بودند که این چه شبیخونى است که از هوانیروز خورده اند! وقتى تیم آتش و گروه پروازى احمد، با هلیکوپتر هاى شکارى به منطقه برگشتند، غوغایى را در منطقه دیدند. ستونى که هیچ کس حریف شان نمى شد و مى خواستند به قلب ایران بزنند، زمینگیر شده بود و این ضربه را از خوشفکرى احمد خورده بود. نیروهاى دشمن پس از این شکست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشینى کنند و از مرز خارج شوند.
*کشوری کار و فعالیت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود. درباره ی میزان علاقه به فرزندانش می گفت: «آنها را به اندازه ای دوست می دارم که جای خدا را نگیرند.» کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار، می کوشید، چنان که مسؤولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او می دانستند. او می گفت: «تا آخرین قطره ی خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.» به امام (قدس سره) عشق می ورزید. وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست، گفت«خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا.»
وقتی به تهران رسید، عازم بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. بر این عقیده بود تا در دنیا هست و فرصتی دارد، باید توشه ای برای آخرت بیاندوزد. شهادت در راه خدا برای او از عسل شیرین تر بود.
*در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم ، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند ، پس از آنکه مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم ، لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید کشوری خود را به جاده ای رساند که یک ماشین جیپ سیمرغ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار بودند ، هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند ، پس از آن طی تماس به او گفتم با توجه به تاخیری که کردی سوخت هلی کوپتر برای آنکه خود را به قرارگاه برسانی کافی نیست و همینجا فرود بیا ، او گفت هلی کوپتر م را هدف قرار می دهند و با اینکه چراغ هشدار دهنده سوخت هلی کوپتر روشن شده و به هیچ وجه خطا نمی کند ، شهید کشوری گفت با ذکر یا زهرا ( س ) خود را به قرارگاه می رسانم ، ساعتی بعد در حالیکه ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ احمد کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا ( س ) در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است .
**لحظه شهادت؛
خاطره شهادت شهید احمد کشوری را از زبان یکی از همرزمانشان به نام ایرج میرزایی در ادامه می خوانید:
در یکی از عملیاتها علیه دشمن بعثی، من با علی زمانی پرواز میکردم و احمد کشوری نیز با رحیم پزشکی؛ در این عملیات ضربه مهلک و سنگینی به عراق وارد کردیم و عراق برای نجات خود مجبور شد پی در پی هواپیماهایش را در آسمان تعویض کند و اجازه نمیداد هواپیماها به فرودگاه برگردند و سوختگیری کنند.
شهید کشوری با صدای بلند فریاد میزد: بچهها! بزنید، نترسید رژیم بعث عراق دارد سقوط میکند.
در آن لحظات حساس، کلیه نیروهای عراقی به طرف ما میآمدند ولی ما مثل سد در برابرشان ایستاده بودیم.
در همان حال یکی از دوستانم به نام فیروز صمدزاده، گفت: مراقب باشید تعداد زیادی از میگهای عراق بالای سرتان پرواز میکنند؛ پس از مدتی شهید کشوری را صدا کردیم و متوجه شدیم که صدایش قطع شده؛ هرچه قدر او را صدا کردیم، جوابی نشنیدیم؛ تا این که در انتهای مسیر دود غلیظی از محل سقوط او با هواپیما بلند شد؛ برگشتیم و نشستیم و متاسفانه با بدن سوخته شهید کشوری مواجه شدیم.
**آثار مرتبط با شهید؛
مهمترین کتابهایی که تاکنون درباره سرگذشت خلبان شهید احمد کشوری منتشر شده، عبارتند از:
ـ صحیفه پرواز (زندگینامه شهدای هوانیروز) / سیدامیر معصومی، علیرضا پوربزرگ وافی / دفتر ادبیات و هنر مقاومت / 1369.
ـ سیمرغ (روایتی از ایمان و سلحشوری شهید کشوری، شهید شیرودی و همرزمانشان)/ حجت شاهمحمدی و سیدامیر معصومی/ نشر هفت/ 1378.
ـ بر بالهای سیمرغ (خاطرات خلبانان تیزپرواز هوانیروز ارتش، امیرسرتیپ خلبان شهید احمد کشوری، امیر سرتیپ خلبان شهید علی اکبر شیرودی) / عبدالحمید موذن جامی / ارتش جمهوری اسلامی ایران، سازمان عقیدتی سیاسی / 1385.
**وصیت نامه شهید احمد کشوری؛
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا شیطان را از ما دور کن در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند
پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست.
هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است. این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود. راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند. بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید. مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید.
وصیت به پدر و مادرم:
پدر و مادرم! همچنان که تا الآن صبر کرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا کند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید. در عزایم ننشینید، نمی گویم گریه نکنید ولی اگر خواستید گریه کنید به یاد امام حسین ( علیه السّلام) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده گریه کنید، که اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود، اکنون یادی از اسلام نبود. پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید، در مراسم عزاداری بیشتر شرکت کنید که این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد شهیدان است که مردم را منقلب می کند. امام را تنها نگذارید. فراموش نکنید که شهیدان نظاره گر کارهای شمایند.ما زنده به آنیم که آرام نگیریم.
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
والسلام قطره ای از دریای خروشان حزب الله احمد کشوری
روحش شاد ویادش گرامی
انتهای پیام/