هجدهمین سین جیم استانی

حکایت پر رمز و راز "سردار راز 21"

گروه سین جیم باشگاه خبرنگاران مرکز مازندران به مناسبت روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان به سراغ مادر سردار راز 21 رفته تا از روایت ناب و پر رمز و رازی آشنا شود.

به گزارش خبرنگار گروه استان‌های باشگاه خبرنگاران جوان از ساری، شهید سید علی دوامی از جوانان برومند شهرستان ساری بود که با عشق و علاقه به امام و کشور ، عازم جبهه های جنگ تحمیلی شد و به سردار راز 21 معروف شد.

حکایت پر رمز و راز

سین: خودتان را معرفی کنید؟

جیم: فاطمه نیکدوز مادر شهید حاج سید علی دوامی و خواهر شهید محمود نیک دوز اهل و ساکن شهرستان ساری هستم و 70 سال سن دارم.

در سن 15 سالگی ازدواج کردم و تا کلاس نهم درس خواندم. طراح و برش کار لباس بودم و خیاطی هم انجام می دادم. در کنار این مرغداری هم داشتم، هم خیاط نمونه شهرستان ساری و هم مرغدار نمونه مازندران بودم. در حال حاضر هم ، کشاورزی می کنم تا سرگرم باشم.

سین: چند فرزند دارید و سید علی فرزند چندم شما است؟

جیم: سه فرزند به نام های فریبا، فرنیان و علی دارم و سید علی فزرند آخر من است.

حکایت پر رمز و راز

سین: در حال حاظر با چه کسی زندگی می کنید؟

جیم: حدود8 سال بعد از شهادت سید علی، همسرم به رحمت خدا رفت و من در حال حاضر تنها زندگی نمی کنم بلکه با سید علی زندگی می کنم وبه یقین رسیدم که شهدا زنده اند.

سین: آیا به جز سید علی ، فرد دیگری هم در خانواده شما به شهادت رسید؟

جیم: بله، برادرم محمود هم ، دو سال قبل از سید علی به شهادت رسید.

سین: چرا سید علی به جبهه رفت و چرا شما که یک فرزند پسر داشتید گذاشتید به جبهه برود؟

جیم : زمانی که علی از من خواست تا رضایت بدهم او به جبهه برود ابتدا مخالفت کردم اما به یکباره به من الهام شد که همیشه می گفتم: اگر زمان امام حسین (ع) بودم او را یاری و در رکاب ایشان با دشمنان مبارزه می کردم، این کلام در من بیدار شد. علی هم فرزند من بود ، او هم می خواست تا امام زمان خویش را یاری کند. دلبستگی ام به علی و تک پسر بودنش را هم با یاد عظمت و بزرگی و صبر حضرت زینب (س) تسلی داده و خود را آرام می کردم. با خود گفتم امروز روز آزمایش علی است. تا ببینم به آنچه با خدای خود عهد کرده بودم، پایبند هستم یا خیر؟ چرا که از حرف تا عمل فاصله است و در میدان عمل انسان باید سربلند باشد، عمل به تکلیف مهم تر است. من می خواستم در این امتحان پیروز باشم. ساک علی را آماده کردم، لباس هایش را گذاشتم، از زیر قرآن مجید هم ردش کردم و همراهش رفتم تا پای اتوبوس و بعد از آن برایش دعا می کردم . البته یقین داشتم او در 21 رمضان شهید می شود و هر سال که 21 رمضان می گذشت مطمئن می شدم سیدعلی تا 21 رمضان سال بعد به شهادت نمی رسد.

حکایت پر رمز و راز

سین: بعد از شنیدن خبر شهادت سید علی چه اتفاقی برای شما افتاد؟

جیم: بعد از شهادت سید علی اصلا گریه نکردم و دو رکعت نماز شکر خواندم و راضی ام به رضای خدا. اصلا از خدا گله نکردم چون علی واقعا عاشق شهادت بود. بعد از شهادت پسرم ، به بازار رفتم و برایش آینه و شمعدان و وسایل سفره عقد خریدم.

سین: محل شهادت سید علی کجا بود؟

جیم: شلمچه از ما خیلی شهید گرفت و سید علی هم در شلمچه به شهادت رسید.

سین: چرا شهید سید علی دوامی به سردار راز 21 معروف شدند؟

جیم: سید علی در 21 ماه مبارک رمضان سال 1346 متولد شد، در 21 ماه مبارک رمضان 1367 در حالی که 21 سال سن داشت به شهادت رسید و همچنین در هنگام تولد او، من هم 21 سال سن داشتم. به همین دلیل، سید علی به سردار راز 21 معروف شد.

حکایت پر رمز و راز

سین: تعریف شما از سید علی چیست؟

جیم: علی واقعا خواستنی بود و همچنین عاشق جدش بود.

سین: در مورد داستان سیب های سید علی برای ما توضیح دهید؟

جیم: همیشه هر نوع غذایی که درست می کردم، داخل فریزر می گذاشتم و برای علی هم نگه می داشتم، حتی میوه. حدود 8 سال از شهادت علی می گذشت که یک بار وقتی غذا درست می کردم در دل خودم گفتم کاش علی بود و از این میوه ها می خورد. شب در خواب علی را دیدم که آمده پیشم و به من گفت: مادر جان هر چه میخوری راحت بخور، دلت پیش من نباشد. بعد با هم راه افتادیم و وارد یک باغ فوق العاده زیبا شدیم. درخت های زیبا، میوه های فراوان و براق، خیلی زیبا و خوب بود. گفت: مادر جان من هرچه اراده کنم اینجا برایم هست. الان می گویم سیب می خواهم، دهانش را که باز کرد شاخه به اذن خدا پایین آمد و سیب در دهانش قرار گرفت و سید علی یک گاز محکمی به آن زد. حتی سیب را هم از شاخه نکند. بعد شاخه رفت بالا، گفت: مامان الان می گویم انگور. انگور که از بالا آویزان شده بود با شاخه آمد جلوی دهانش و سید علی از این انگور هم خورد. بعد همینطور که با سید علی راه می رفتیم، از خواب بیدار شدم و خیلی سبک تر شده بودم. خیالم راحت شد. بعد کمی گذشت و به خودم گفتم: نگاه کن! این پسر از آن سیب و انگور هم یک تعارف به من نکرد. خب حتما خوراک من نبود، سهم بهشتی هاست. ان شاءالله روزی نصیبمان شود.

حکایت پر رمز و راز

سین: سید علی چقدر به نماز و قرآن اهمیت می دادند؟

جیم: یکبار درمسجد حضرت ابولفضل (ع) ساری یادواره ای برگزار شد سید علی هم حضور داشت. اما برای خوردن ناهار نیامد. از او پرسیدم: روزه ای؟ گفت: به دلایلی یک شب نتوانستم نماز شب بخوانم، 10 روز خودم را تنبیه کرده ام که روزه بگیرم. برای یک شب نماز شب نخواندن 10 روز را روزه گرفت.

سین: در مورد حسینیه ای که به نام سید علی ساختید هم توضیح دهید؟

جیم: یک طبقه خانه مان را حسینیه ساختم و این سهم علی است. در این حسینیه که به نام سید علی است، مراسم ما و مراسم هیات ها برگزار می شود.

سین: علت اینکه به نیابت از پسرتان به مکه رفتید چه بود؟

جیم: به علت اینکه عده زیادی خواب حج رفتن علی را دیدند، من هم به نیابت از او به حج تمتع رفتم و روی سنگ مزارش نوشتم شهید حاج سید علی دوامی.

حکایت پر رمز و راز

سین: وصیت شهید به خانواده اش چه بود؟

جیم: رابطه علی با خواهرهایش بسیار صمیمی و دوستانه بود. در وصیت نامه اش از خواهرزاده هایش؛ محمود، محمد، محمدرضا و آتنا خواسته بود که حسینی و زینب وار زندگی کنند. از خواهرانش هم خواسته بود که در مراسم شهادتش لباس سفید بپوشند، سید علی گفته بود: من دوست ندارم گریه کنید. اما به من نگفته بود، من چند سالی مشکی پوشیدم. در مراسم عزایش خواهر بزرگش لباس سفید نداشت برای همین لباسی صورتی رنگ پوشید، هرکسی می آمد به مراسم سید علی می گفت: آن خانم کیست که در عزای شهید این رنگ را پوشیده است؟ گفتم: خواهر بزرگ شهید است، برادرش وصیت کرده بود که سفید بپوشد. بچه ها تا آنجا که توانستند، وصیت ها و سفارشات سید علی را انجام دادند.

سین: سید علی در جبهه چگونه بود؟

جیم: علی در مدت شش سالی که در جبهه بود، به حد 60 سال بزرگ تر و جاافتاده تر شده بود. در مدت حضورش هم بارها مجروح شده و تیر و ترکش خورده بود. کارش اطلاعات و عملیات بود. قبل از عملیات ها، برای شناسایی می رفت. کار شناسایی بسیار سخت و دشوار است. در دل لشکر دشمن، کار شناسایی مسیر و تهیه نقشه راه بسیار مهم است. احتمال اسارت و شهادت بود. صدام هم برای سر سید علی جایزه تعیین کرده بود و گفته بود هر کس مرده یا زنده سید علی را بگیرد جایزه دارد.

حکایت پر رمز و راز

سین: نحوه شهادت شهید دوامی چگونه بود؟

جیم: به سید علی شیر مازندران می گفتند. می رفت وسط عراقی ها و کار شناسایی که تمام می شد بر می گشت، مجروح هم می شد. به او می گفتم: علی جان مراقب باش. می گفت: کسی نمی تواند من را شهید کند مگر با کالیبر 60 . در آخر هم کالیبر 60 خورد به قلبش. عاشق شهادت بود. دوستان و همرزمانش که شهید می شد می آمد و مراسم تشییع پیکرشان شرکت می کرد و مراسم شهدا را برگزار می کرد، همیشه می گفت:خوش به حالشان، ما هنوز پاک نشده ایم، هرچیزی زمانی دارد.

سین: آیا مسئولان به دیدار شما می آیند؟

جیم: عده ای هر وقت کار دارند می آیند و عده ای هم محبت دارند و سر می زنند.

حکایت پر رمز و راز

سین: انتظار شما از مردم و مسئولان برای حفظ خون شهدا چیست؟

جیم: از همه مسئولان انتظار داریم تا شرمنده خون شهدا نشوند. شهدا زنده اند و آن ها را می بینند و بر کارهای آن ها نظارت دارند. بچه های ما برای اسلام رفتند، از مردم هم می خوام تا حرمت خون شهدا را نگه دارند و راهشان را ادامه دهند.

گزارش از سیده حکیمه موسوی

انتهای پیام/ح

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.