کوتاه و خواندني/

من نیروی برادر احمدم، اگه بفهمه حسابتو میرسه

پسر تفنگ را پس گرفت و مثل بچه‌ها زد زیر گریه و گفت: تو چه‌طور جرئت می‌کنی به من امر و نهی کنی! می‌دونی من کی‌ام؟ من نیروی برادر احمدم اگه بفهمه حسابتو میرسه.

به گزارش ويژه‌نامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران، در دوران جنگ و در شرايط سخت انجام پست و نگهباني براي عده‌اي از رزمندگان با توجه به شرايط دشوار مي‌نمود، اما با دلكرمي كه داشتند حتي در شرايط سخت نيز از زير باز مسئوليت شانه خالي نمي‌كردند.

حاج احمد متوسليان از فرماندهاني بود كه در عين عطوفت به مسئوليت‌ها اهميت مي‌داد رزمندگان به او مباهات مي‌كردند.

متن زير شرح حال يكي از رزمنده‌ها و فرمانده اوست كه در ادامه مي‌خوانيد.

سرما پسرک را کلافه کرده بود. سرجایش درجا میزد. ته تفنگ می‌خورد زمین و قرچ قرچ صدا میداد.

ماشین تویوتا جلوتر ایستاد. احمد پیدا شد.

ـ تو مثلاَ نگهبانی این جا؟این چه وضعشه؟یکی باید مراقب خودت باشه. میدونی این جاده چقدر خطرناکه؟

دست‌هایش را توی هوا تکان می‌داد. مثل طلب کارها حرف می‌زد و می‌آمد جلو.

ـ ببینم تفنگتو.

تفنگ را از دست پسر بیرون کشید.

ـ چرا تمیزش نکرده‌ای؟ این تفنگه یا لوله بخاری!

پسر تفنگ را پس گرفت و مثل بچه‌ها زد زیر گریه.

ـ تو چه‌طور جرئت می‌کنی به من امر و نهی کنی! می‌دونی من کی‌ام؟ من نیروی برادر احمدم. اگه بفهمه حسابتو میرسه.

بعد هم رویش را برگرداند و گفت اصلاَ اگه خودت بودی می‌تونستی توی این سرما نگهبانی بدی؟

احمد شانه‌هایش را گرفت و محکم بغلش کرد. بی صدا اشک می‌ریخت و می‌گفت تو رو خدا منو ببخش.

پسر تقلا می‌کرد شانه‌هایش را از دست‌های او بیرون بکشد. دستش خورد به کلاه پشمی احمد، کلاه افتاد.

شناختش.

سرش را گذاشت روی شانه‌اش و سیر گریه کرد.

حاج احمد متوسلیان :

ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد، هر کس مرد این راه است بسم الله و هر کس نیست، خداحافظ.


انتهاي پيام/
برچسب ها: سرما ، نگهبانی ، تفنگ ، اشک ، کلاه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار