به گزارش
ويژهنامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران، "مهاجر كوچك" عنوان كتابي است شامل خاطراتي از زندگينامه "شهيد اسماعيل دقايقي" فرمانده تيپ 9 بدر كه در عمليات كربلاي 5 به شهادت رسيد.
كتاب شامل 17 بخش است كه محتواي آن عبارتست از: خاطراتي از دوران هجرت شهيد با خانواده از بهبهان به آغاجاري بهدليل مواجه با مشكلات مالي و اوضاع بد اقتصادي خانواده، فعاليتهاي ضد رژيم پهلوي قبل از انقلاب، تلاش وي براي انفجار و از بين بردن مجسمه رضا شاه، دستگيري و به زندان افتادن توسط ساواك، بازجويي و شكنجه، دوران دانشگاه و تشكيل كتابخانهاي با سعي و كوشش شهيد دقايقي، سخنرانيهاي وي در كلاس و مشكلآفرين شدن براي اساتيد دانشگاه، خاطراتي از دوران جبهه و دفاع مقدس و آزادسازي روستاي فكه از دست نيروهاي دشمن، محافظ مراجع عظام شدنش، بنيان نهادن تيپ 9 بدر بهوسيله شهيد دقايقي كه متشكل از عراقيهاي تواب و مجاهدي بود كه قصد همكاري با ايران را داشتند، در پايان نيز روزهاي واپسين و نحوه به شهادت رسيدنش در اطراف شهر بصره اشاره شده است.
شنيده بود كه مردان بزرگ، براي رسيدن به آرزوهايشان هجرت ميكنند و در روايات اسلامي خوانده بود كه پيامبر و اصحابش هم به خاطر مبارزه با ظلم و بيداد مهاجرت كردند، آنهم با خانواده و اهل بيت.
ميدانست در هجرت، رمز و رازي نهفته است كه بايد آن را تجربه كند؛ رازي كه از اراده آدم، فولاد ميسازد و او را در برابر حوادث، مانند كوه مقاوم ميكند.
از يك بازجويي شروع ميشود: «نام: اسماعيل ـ نام خانوادگي: دقايقي ـ فرزند: قنبر ـ شماره شناسنامه 11172 ـ متولد 1333 مسجد سليمان ـ شغل: هنرجوي هنرستان صنعتي شركت ملي نفت ايران ـ اهواز» يعني ساواك فهميده كه زير مجسمه ي ديكتاتور بزرگ رضا شاه بمب دستي گذاشته بودهاند اما بمب عمل نكرده و مجبور شدهاند دوباره بمب را دربياورند و به رودخانه كارون بياندازند.
گويا فهميده كه گروه كوچكي تشكيل دادهاند و اسمش را گذاشتهاند «منصورون»؟ آخر هم معلوم نشد و بازجو پرونده او را هر طور كه دلش خواسته بود تكميل كرد و به رئيس بالاتر سپرده بود بيآنكه به كاغذهاي سياه شده توسط اسماعيل حتي نگاهي بيندازد.
پشت وانت پر شده از اسلحه و شهيد "اسماعيل دقايقي" دارد با خود فكر ميكند كه چه مردم خوبي. هر وقت كه امام فرمان ميدهد اسلحهها را از پادگانها ميبرند و هر وقت امام دستور ميدهد اسلحهها را پس ميآورند؛ به طوري كه پشت وانت ديگر جاي سوزن انداختن نماند؛ بعد سه تا از اسلحهها را تحويل ميگيرد به اميد اينكه براي منطقه آغاجاري سپاه تاسيس كند.
زيباترين و شورانگيزترين قصههاي اين مجموعه قصه «مرز» است كه نهايت زيبايي و شور در به نمايش درآوردن روحيه مبارزه و دفاع از مرز و بوم اسلامي را در يك رزمنده به نمايش گذاشته است: قصه، قصه رزمندهاي است ("شهيد اسماعيل دقايقي") كه براي فيلمبرداري به يكي از روستاهاي مرزي ميرود اما بر اثر ديدن صحنههاي جنگ و بيرحمي عراقيها همان موقع دوربين را زمين ميگذارد و اسلحهاش را برميدارد و در همان لحظه به مبارزه مسلحانه با دشمن ميپردازد و دشمن را وادار به عقب نشيني ميكند.
"شهيد دقايقي" پيشنهاد كرده است كه گرداني تشكيل دهد كه تمام افراد آن اسراي عراقي باشند؛ در ابتدا پيشنهادش رد ميشود ولي در نهايت گردان را با اسراي عراقي تشكيل ميدهد و چنان روي آنها تاثير ميگذارد كه: "مجاهدين هميشه به اسماعيل ميگفتند: "اگر صدام را شكست داديم و در عراق جمهوري اسلامي به راه انداختيم، تو را با خود به عراق ميبريم؛ چرا كه ما نميتوانيم دوري تو را تحمل كنيم..." و بالاخره: "وقتي كه اسماعيل را به خاك سپردند، مجاهدين نزد خانوادهاش آمدند و به آنها گفتند: "پيكر اسماعيل در خاك ايران امانت است، ما آن را بعداً به عراق خواهيم برد؛ به كربلا، چرا كه او فرمانده ما بود." همسر اسماعيل، فرزندان او زهرا و ابراهيم را زير چادرش گرفته بود و دلداري ميداد: "بچه ها پدرتان در نامهاي كه روزهاي آخر نوشته بود قول داده كه روز قيامت كنار در بهشت منتظر ما مي ماند...."
انتهاي پيام/