سنگ مرمرین قبر شاعري كه گم شد

قبر وحشی بافقی در محله پیر برج یزد برابر شاهزاده فاضل بوده و تازگیهاً در خیابان واقع شده است و قبر او در یزدبه سنگ مرمر شناخته می‌شده و اكنون اثری از او نیست و غزلی از خود او بر روی آن منقوش شده بود.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، قبر وحشی بافقی در محله پیر برج یزد برابر شاهزاده فاضل بوده و تازگیهاً در خیابان واقع شده است و قبر او در یزد به سنگ مرمر شناخته می‌شده و اكنون اثری از او نیست و غزلی از خود او بر روی آن منقوش شده بود.
 
كردیم نامزد به تو بود و نبود خویش
گشتیم هیچ كاره به ملك وجود خویش
مى‏گویند وى در همان محله پیر بُرج و كوچه روبه‏روى شاهزاده فاضل كه اكنون معروف به كوچه آروك (اهرك) است، زندگى مى‏كرده است. یكى از ساكنان آنجا مى‏گفت: سنگ بزرگ و قیمتى مزار وحشى را سر همان كوچه به زیر خاك كرده‌اند تا محفوظ بماند.
خان زاده بختیاری در سال 1328 شمسی كه حكمران یزد بود بنای یاد بودی در صحن تلگراف خانه آن شهر بنا كردكه آن از امروزه اثری از آن نیست در حال حاضر بنای یادبودی درپاركی به‌نام وحشی بافقی در خیابان مهدی یزد بنا شده كه مجسمه‌ای در این پارك كه شباهت زیادی به مجسمه وحشی بافقی در پارك ملت تهران دارد نصب شده است.
 
درباره چگونگى پرواز روح این عارف دلسوخته و این عاشق دلباخته، سخنان گوناگون و گاه ضد و نقیضى به میان آمده است، برخى بر این باورند كه: «به دست معشوق بى‏مروت خود كشته شد» صبا وفاتش را به دلیل «مرض حمى محرقه» آیت سوزان مى‏داند.[4]
سعید نفیسى آن را «افسانه» دانسته و دكتر زرین‏كوب مى‏گوید: «احساس زنده‏اى كه در شعر او باقى مانده، موجب نقل این شایعه شده باشد كه شاعر به دست معشوق خود كشته شده باشد.»
 
هرچند سال مرگ وحشى در تذكره حسینى و روز روشن 961 و در سُلم‏السموات و در فهرست مشترك نسخه‏هاى خطى فارسى پاكستان (احمد منزوى) 999 یا 1000 ه.ق، در جامع مفیدى 997 و در عرفات‏العاشقین و قاموس‏الاعلام 992 است اما اكثریت بر این باورند كه مرغ روح این سوخته عاشق در سن 52 و به سال 991 ق از كالبد تن رها و پیكرش در محله پیر برج یزد در مُغاك خاك نهاده شده است.
تولد وحشی گویا در اواسط نیمه اول قرن دهم در بافق كه بر سر راه یزد و كرمان واقع است، اتفاق افتاد و چون بافق را گاهی از توابع كرمان و گاه از توابع یزد به حساب می‌آورند، وحشی را گاهی یزدی و گاهی كرمانی گفته‌اند.
دوره اول زندگی وحشی در زادگاهش سپری شد. وحشی در این مدت به جز برادرش در خدمت شرف الدین علی بافقی نیز به كسب دانش و ادب مشغول بود.
 
وحشی بعد از فراگیری مقدمات علوم ادبی، از بافق به یزد و از آنچه به كاشان رفت و مدتی را در آن شهر به مكتب داری مشغول بود. بعد از مدتی، به یزد برگشت و در همانجا ساكن شد و به شعر و مدح پادشاهان آن شهر مشغول بود تا اینكه در سال 991 هجری در گذشت.
خانواده وحشی از نظر ثروت، جزو خانواده‌های متوسط بافق بود. برادر بزرگ‌ترش، مرادی بافقی هم یكی از شاعران آن عهد بود كه تاثیر زیادی در تربیت و آشنایی وحشی با محفل‌های ادبی داشت اما پیش از آنكه وحشی در شعر به شهرت برسد در گذشت.
وحشی در اشعار خود چند بار نام برادرش را آورده است.
 
وحشی شاعری بلند همت، حساس، وارسته و گوشه گیر بود با وجود اینكه شاعران هم عصر او برای برخورداری از نعمتهای دربار گوركانی هند، امیران و بزرگان این دولت، به هند مهاجرت می‌گردند؛ وحشی نه تنها از ایران بیرون نرفت بلكه حتی از بافق تنها مدتی به كاشان رفت و پس از آن تمام عمرش را در یزد اقامت كرد.
او شاعری را تنها برای بیان اندیشه‌ها و احساسات خود به كار می‌گرفت و نه برای كسب مال و زراندوزی.
دوره كمالش در شاعری را در یزد گذراند و برای به دست آوردن روزی خود، تنها رجال و بزرگان یزد و كرمان را مدح كرد. در دیوانش یك قصیده در مدح شاه تهماسب و ماده تاریخی درباره وفاتش دیده می‌شود اما حامی واقعی او میرمران، حاكم یزد بود.
آقای عباس حبیبی شاعر معاصر كه جهت بازدید از خانه وحشی بافقی به بافق سفر كرده بود مشاهدات خود را چنین سروده است.امید است مورد توجه مسئولین ذی‌ربط و میراث فرهنگی قرار گیرد.
 
برسرتربت د لسوختگان آمده‌ام
به طلب كـاری آن روح روان آمده‌ام
صوفی مجلس رندانم و از دشت كـو یر
همره قـا فله عشـق دوان آمده‌ام
شاهد عهد شبابم به فراغت نگذاشت
وقت پیرانه سـری شكوه كنان آمده‌ام
وحشی‌ای سوخته شهـر محبت برخیز
كه به شهـر تو من سوختـه جان آمده ام
وحشیاصلـح و صفا نیست در ابتاء بشـــر
به شكایت ز دورنگی زمـان آمده‌ام
كوچـه باغ شب شعر تو خرابات منست
من غـزلخوان بسوی دیر مغان آمده‌ام
بافق را كوچه بكوچه همه جا خواهم گشت
چـــونكه در حلقه شــــوریده سـران آمده ام
آمدم شـرح پریشــانی تو گـوش كنم
قصه بی‌سـر و سـامانی تو گـــوش كنم
بگو ‌ای جرعه كش مست كه میخـانه كجاست
آن خرابات كجـا آن می‌و میخانه كجاست؟
آن گذرگاه حریفان كه تو در نیمـه شب
می‌كشیدی زجــگر نعره مستانه كجاست؟
آنكه بر گـریه مستانه تو می‌خندید
در بر غمـزه مستانه جـانانه كجاست؟
آنكه عشــق تو شـد ش گرمی بازار كه بود؟
آنكه كـرده چو تویی واله و دیوانه كجاست؟
آن ستم كار كـه با كفـر ســر زلف پریش
بربود از كف شیخی چو تو صد دانه كجاست؟
خانه‌ای را كه شب شعـر تو را جان بخشید
می‌شنید زمـزمه راز تو آن خانه كجاست؟
 
برچسب ها: وحشی ، بافقی ، شاعر
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار