به گزارش دریچه فناوری اطلاعات باشگاه خبرنگاران؛ استیوپاول جابز در ۲۴ فوریه سال ۱۹۵۵ در سانفرانسیسکو از مادری به نام خوان کارول شیبل که یک آلمانی-سوییسی بود و پدری سوری و مسلمان به نام عبدالفتاح جان جندلی که هردو دانشجو بودند زاده شد. گاهی از جابز به واسطهٔ سوریبودن پدرش به عنوان یک آمریکایی عرب یاد میشد. کارول و عبدالفتاح در آن زمان هنوز با هم ازدواج نکردهبودند. هنگامی که استیو به دنیا آمد جندلی و دوستش خوان شیبل که هر دو ۲۳ ساله بودند نمیتوانستند فرزندشان را بزرگ کنند. خوان که از یک خانواده مسیحی محافظهکار بود، نمیتوانست خانوادهاش را متقاعد کند که با یک عرب مسلمان ازدواج کند.
جابز در سال ۱۹۹۵ در پاسخ به این سؤال که میخواهد چه چیزهایی را به فرزندانش منتقل کند، چنین گفت: «تنها میخواهم برای آنها به همان خوبی باشم که پدرم برای من بود و در تمام مدت زندگیام نیز به این مسئله فکر میکنم.»
پدر و مادر بیولوژیکی جابز، در ژوئن ۱۹۵۷ صاحب فرزند دیگری به نام مونا (مونا سیمپسون) شدند. جابز برای اولین بار مونا را در سن ۲۷ سالگی ملاقات کرد.
دوران ابتدایی برای استیو خستهکننده بود. معلم کلاس چهارم در موفقیتهای بعدی او نقش زیادی داشت. وی بود که او را با تواناییهایش آشنا کرد، جابز بعدها از او به عنوان یک قدیس یاد میکرد. او باعث شد که استیو کلاس پنجم را به صورت جهشی طی کند و دورهٔ ابتدایی را یک سال زودتر به اتمام برساند. استیو همیشه در سخنرانیهای اچپی در پالو آلتو شرکت میکرد و بعدها به استخدام همانجا درآمد و به عنوان کارمندان تابستانی همراه استیو وزنیاک کار میکردند. استیو در سال ۱۹۷۲، از «دبیرستان هومستد»در شهر کوپرتینو در کالیفرنیا فارغالتحصیل شد و در کالج رید در شهر شهر پورتلند ایالت اورگن ثبت نام کرد، اما بعد از یک نیم سال از تحصیلی انصراف داد. کالج رید، یک کالج هنرهای لیبرال است و پیدایش فردی چون استیو جابز حاکی از پراهمیت بودن این علوم است.
استیو دوست نزدیکی به نام دانیل کوتکی در کالج رید داشت. جابز و دانیل هر دو به ذن، علاقه داشتند. دانیل از طبقهٔ مرفه نیویورک بود و به مکتب بودا علاقه داشت. استیو بیشتر وقتش را با دانیل و الیزابت هولمز (دیگر دوست استیو در کالج) میگذراند. جابز هرگز به عرفانهای شرقی، به ویژه مذهب بودایی ذن به دید یک تفریح خیالی و زودگذر متعلق به دوران جوانی نگاه نکرد. او عمق این علاقهمندی را لمس کردهبود. ذن بر شخصیتش تاثیر گذاشتهبود. کاتکی در مورد جابز میگفت: «استیو خود ذن بود. واقعاً رویش تأثیر گذاشتهبود. میشد آن را در رویکرد مشتاقانهاش به زیبایی شناسی غیرتجملی و تمرکز فوقالعادهاش دید.» به خصوص این که او تحت تأثیر شهودگراییِ مذاهب بودایی قرار گرفته بود، طوری که بعدها گفت: «کم کم پی بردم که درک و آگاهیِ بصری، مهم تر از تفکر انتزاعی و تحلیل منطقی است.» با این حال، جنون و دیوانگی او، مانع از رسیدن به آرامش درون و محبت در روابطش بود.
استیو در سال ۱۹۷۴ به هند سفر کرد تا با نیم کارولی بابا (یک گوروی هندی)از نزدیک دیدار کند. او همراه دوستش دانیل در جستجوی روشنفکری معنوی بود. اما هنگامی که به هند رسیدند متوجه شدند که او درگذشتهاست. وی پس از یک سفر معنوی هفت ماهه، با سری تراشیده و جامهٔ سنتی هندی بر تن، به آمریکا بازگشت. استیو در طول این مدت از الاسدی استفاده میکرد که به گفتهٔ خودش از بهترین کارهای عمرش و دلیل اصلی موفقیتهایش بودهاست.
جابز پس از بازگشت از هند، به آتاری بازگشت. وظیفهٔ او ساختن یک برد الکترونیک یبرای یک بازی شرکت آتاری (به نام Breakout) بود. بر طبق گفتهٔ نولان باشنل جایزهای ۱۰۰ دلاری به ازای هر تراشهای که در فرایند طراحی از دستگاه اصلی حذف میشد، داده میشد. استیو که علاقه و دانش اندکی در طراحی مدارهای الکترونیکی داشت، با استیو وزنیاک قول و قراری گذاشت که اگر وزنیاک بتواند مداری با حداقل تعداد تراشهها طراحی کند، جایزهای که از آتاری دریافت میکنند را بین خودشان تقسیم نمایند. این پروژه انجام شد و با وجود حیرت فراوان مسوولین آتاری، وزنیاک توانست که تعداد تراشههای استفاده شده در دستگاه نهایی را ۵۰ عدد کاهش دهد. متأسفانه، وزنیاک طراحی را به حدی فشرده انجام داده بود که تولید دستگاه نهایی بر روی خط مونتاژهای آن دوران ممکن نبود.
در ۱۸ مارس ۱۹۹۱، جابز ۳۶ ساله با «لورن پاول» که ۲۷ سال سن داشت و در آن زمان دانشجوی رشتهٔ MBA در دانشگاه استنفورد بود، ازدواج کرد. این زوج صاحب سه فرزند به نامهای ریدپاول، ارین سینا و اوه به ترتیب در سالهای ۱۹۹۵،۱۹۹۱ و ۱۹۹۸ شدند.
در سال ۱۹۸۲ میلادی، جابز آپارتمانی در سن رموی نیویورک خرید. او با کمک آی. ام. پی، سالها هزینه کرد که این آپارتمان را که در دو طبقهٔ بالایی برج شمالی این مجتمع قرار گرفته، بازسازی کند. اما با تمام این احوال، او و خانوادهاش هرگز به این آپارتمان نقلمکان نکردند و در نهایت آن را به بونو خوانندهٔ گروه یوتو فروخت.
والتر ایزاکسون میگوید که جابز در سال ۲۰۰۴ با او تماس گرفت و از او خواست که زندگینامهاش را بنویسد. ایزاکسون در ابتدا قبول نکرد و گفت: «یک یا دو دهه دیگر که بازنشست شدید این کار را انجام خواهمداد.» اما سرانجام پس از گفتگوهایی که با جابز و همسرش لورن داشت، این مسئولیت را پذیرفت. او میگوید: «این زندگینامه حاصل ۴۰ مصاحبه و گفتگو با جابز بود. این گفتگوها گاهی به شکل رسمی، گاهی با قدمزدن و گاهی نیز به صورت تلفنی بود. طی این دو سال او شدیداً با من صمیمی شد. در طول این مدت من با بیش از صد نفر از دوستان، خویشاوندان، رقبا و دشمنان او مصاحبه کردم.» پس از مرگ استیو جابز، تصمیم گرفتهشد این کتاب زودتر از موعدش و در تاریخ ۲۴ اکتبر ۲۰۱۱ منتشر شود.
جابز به جان اسکالی، مدیرعامل پیشین شرکت اپل، در زمینهٔ کوتاهی عمر گفته بود: «همهٔ ما زمان و فرصت کوتاهی روی زمین داریم. برای همین ما فقط فرصت داریم که یکی دو کار را به انجام برسانیم. هیچ کس نمیداند چه قدر زندگی میکند. من هم نمیدانم. اما احساس میکنم باید تا جوانی هست هرچه میتوانم این فکرها را به انجام برسانم.» او در سال ۲۰۰۵ در سخنان معروفش در دانشگاه استنفورد دیدگاههایش را دربارهٔ مرگ و زندگی و کوتاهی عمر به خوبی روشن کرد:
همین که فکر میکنم به زودی میمیرم، مهمترین ابزاری است که کمکم میکند بهترین گزینهها را انتخاب کنم |
جابز برنامههای غذایی مختلفی مانند رژیم گیاهخواری یا میوهخواری را آزمایش کرد. در یکی از این برنامههای غذایی میوهخواری بود، که نام اپل (سیب) را برای شرکتش برگزید. به نظر او این نام «زنده و شوخ و آرامبخش» بود.
والتر ایزاکسوندر مورد جابز میگوید که یادم میآید در یک بعد از ظهر آفتابی در باغچهٔ خانهاش نشستهبودیم و او راجع به مرگ سخن میگفت. او راجع به تجربیاتش در مورد بودا و هند و چهل سال گذشته سخن میگفت. او میگفت: «اعتقادم به خدا اعتقاد دارم. در بیشتر زندگیام، احساس میکردم باید حیاتی بیشتر از آنچه در مقابل چشمان ماست وجود داشتهباشد. من دوست دارم فکر کنم که بعد از مرگ چیزی باقی میماند. این عجیب است که همهٔ تجربه و اندک خردمندی که کسب شده، از بین برود. واقعاً دلم میخواهد که بعد از مرگ چیزی باشد.» او مدتی ساکت ماند و سپس گفت: «شاید مانند یک کلید روشن و خاموش. کلید را میزنی و رفتهای. شاید به خاطر همین است که دوست ندارم محصولات اپل کلید روشن و خاموش داشته باشند.»
جابز طی مصاحبهای که در سال ۱۹۸۵ انجام داد، در بخشی از پاسخ به این سوال که "پول برای تو چه معنایی دارد؟" پاسخ داد که «دوست ندارم بعد از مرگم حجم زیادی از اموال به فرزندانم برسد، چرا که باعث تباهی زندگی آنها میشود.
استیو جابز در بخش سوم سخنرانیاش در دانشگاه استنفورد دربارهٔ مرگ گفت: «هیچکس دوست ندارد بمیرد. حتی کسانی که دوست دارند به بهشت بروند، دوست ندارند بمیرند تا به بهشت برسند. با این حال مرگ مقصد نهایی همهٔ ماست که کسی تاکنون نتوانسته از آن فرار کند.»
استیو جابز پس از افتتاح آیتیونزاستور و مبارزه با دانلود غیرقانونی آهنگها گفت:
از اولین روزهایی که در اپل بودم فهمیدم که زمانی به پیشرفت دست مییافتیم که ایدهای ذهنی را ایجاد میکردیم. اگر مردم نرمافزار ما را کپی میکردند یا میدزدیدند، ما از کار بیکار میشدیم. اگر از آن حفاظت نمیشد، برای ساختن نرمافزار یا طراحی محصولات جدید انگیزهای نداشتیم. اگر حفاظت از بین برود، شرکتهای خلاق نیز از بین میروند و یا هرگز شروع به کار نمیکنند. اما دلیل سادهتری هم وجود دارد: دزدی کردن اشتباهاست. هم به مردم دیگر و هم به شخصیت خودتان آسیب میرساند.
جابز برخی تواناییهایش نظیر عشق به سادگی را ناشی از آموزشهای ذن میدانست. او زیباییشناسی را با حذف عناصر اضافه ممکن میساخت. البته آموزشهای ذن باعث نشد که او به آرامش و وقار برسد. او اغلب اوقات مهربان نبود. بیشتر مردم، یک نوع متعادلکننده بین فکر و زبان خود دارند که احساسات تند آنها را تعدیل میکند، اما چنین چیزی در جابز وجود نداشت. او تصمیم داشت به طرز شدیدی صادق باشد. او گفت: «لازمه کار من این است که وقتی چیزی بد است حقیقت را بگویم، نه اینکه از آن چشمپوشی کنم.» به همین دلیل او دارای شخصیتی کاریزماتیک، الهامبخش و همچنین گاهی اوقات احمق بود. جابز در پاسخ به این سوال که «چرا گاهی اوقات اینقدر بدجنس هستی؟» پاسخ داد: «این من هستم، و نمیتوان توقع داشت که کسی غیر از خودم باشم.»